خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

missed

من هرگز چیزی به یان با ارزشی را از دست نداده بودم

همانطور که چیزی به این با ارزشی را هرگز نداشته ام

و هنوز در تعجبم

اصلا مگر میشود چیزی به این ارزشمندی را ازدست هم داد؟!!!

و سوالی بزرگتر از آن

من از دست داده ام یا اینکه از اول نداشتم؟



پ.ن:از تلنگر به جا و فوقالعاده ی گلبهار ممنونم.مثل همیشه جز معدود ترین دادرس های من...!!


پ.ن2:اگه راجع به خودم بنویسم هیچ کس نه نظر میذاره و نه حتی میخونه ولی وقتی راجع به قاعدگی مینوسم نه تنها هرکی رد میشه میخونه بلکه 10 تا کامنت هم میذارن که مجبور میشم یکیش رو به دلایل اخلاقی دیلیت کنم!!


پ.ن3:عجب دنیاییه.....

قاعدگی!

بیست و چهارم

بیست و پنجم

بیست و ششم

این 3روز نحس ماه

هرماه تکرار میشن!!!

بدون هیچ تغیری

حتی اگه زمین و زمان همه با هم به هم بریزن این 3روز ثابت میمونن

که البته این نشونه ی سلامت منه

.

.

.

این 3روز رو همیشه اشک همراهی میکنه

و همیشه تو این 3 روز اتفاقی میفته که احساس میکنی دیگه آخر خط رسیدی...

میخوای کلونازپام رو تخلیه کنی در اندرونی بدن

احساس نا امیدی میکنی و فکر میکنی تو این دنیا به اندازه تو به هیشکی ظلم نشده

هیشکی هیشکی هیشکی به اندازه ی تو ، تو این دنیا زجر نکشیده

ولی همیشه بعد از 2روز حالت خوب خوب خوب میشه

دوباره احساس شادی و طراوت اینا میکنی...و زیر لب میخونی:همه چی آرومه من چقدر خوشبختم....دیریدیدین دیدین دیدیدین....دیش دیری دی دین

و این اتفاق هر ماه برای تو تکرار میشه

.

.

.

هرماه امکان داره نتونی بیست و چهارمت رو به بیست و ششم برسونی و از فوج غم و رنج خودت رو بکشی...

.

.

.

.

ولی این ماه هم شکر خدا داره به خیر میگذره و هنوز زندم

الهی شکر....

ایشالا ماه دیگم همین موقع بیام و خبر سلامتیمو ثبت کنم

.

.

.

فلسفه ی این هورمونای ارزشی چیه که هر ماه میان و میرینن به زندگی ما؟؟!!!

میشه اسم این پست رو گذشت اشتباه

من اشتباه فکر میکردم که میتونم فراموشت کنم

من اشتباه فکر میکردم که اگه یه روز دتکتت کنم و ببینم به جای اینویزیبل آفلاینی خوشحال میشم


حالا همیشه آفلاینی...


دیگه اینویز نیستی که بگم همه چی برات او کیه و الان آنی و داری با دوستات میچتی


تو آفلاینی...!!تو نیستی...!!


و من نمیتونم بگم کجایی...

تازه دارم نگرانی رو حس می کنم

همیشه اینجور موقع ها،وقتایی که فقط و فقط نگران توام نه دلتنگی ها و تنهایی های خودم،میفهمم چقدر مهم بودی

و چقدر هنوز مهم هستی!!!

این بعید ترین اتفاق زندگی منه

غریب ترین....

درطول این 17سال هرگز منتظر کسی نمونده بودم چه برسه به این که بخواد به این همه برسه...!!

در واقع الان هم منتظر نیستم

میدونم که اگه بخوام منتظر بمونم این انتظار هرگز تموم نمیشه

و همه ی زندگی من هم به دنبالش تباه میشه

من منتظرت نیستم

پس این حس غریب چیه که شبای منو از خودش پر میکنه و منو از آدما دور میکنه و ....؟؟؟

دیوارهای تو همه آیینه اند آیینه های من همه دیوار...


وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند

نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم

عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه میداند

شاید امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونان که بایدند

نه باید ها

هر روز بی تو روز مباداست

آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند

آیینه ها که دعوت دیدارند

دیدارهای کوتاه

از پشت هفت دیوار

دیوارهای صاف

دیوارهای شیشه ای شفاف

دیوارهای تو

دیوارهای من

دیوارهای فاصله بسیارند

آه..
..
دیوارهای تو همه آیینه اند

آیینه های من همه دیوارند



پ.ن:قیصر امین پور

: دی

دارم یاد میگیرم

دارم به اون جایی که میخوام میرسم

دیگه دغدغه هام خودم نیستم و من به آرومی به این موضوع عادت میکنم

عادت کنم از همه این حسادت ها و خود خواهی ها و خودپرستی ها دور بشم

و کمتر مثل الان زر بزنم

کمتر زر بزنم و بیشتر جون بکنم

اگه دوباره نر..ی...ن....م به همه چی!!!

Love

زمانی میرسد که مرز های عشق و هوس آنقدر باریک میشوند که یکی شدن آن هارا احساس میکنی

حقیقی ترین هوس ها را پر رنگ ترین عشق ها میشود

و از عشق میگریزی فقط برای این که آن را هوس میبینی

عشق چیست؟

آنچه که از عقل براید و بر دل بشیند؟!!!!

یا آنچه که از دل برایند و عقل هرگز نپذیرد؟!

.

.

.

.

هر دوتاش هوسه!!

God

امروز بعد از مدت ها واقعا احساس خوشبختی میکنم....

با اینکه قرار نیست اتفاق خوبی برام بیفته اما میدونم امروز بهترین روزم تو این تابستون تا به امروز بوده

صبح (مثل هر روز صبح) طبق سنت پسندیده ی صله ی رحم پاشدم رفتم وبلاگ  تک تک دوستان رو چاک آپ کردم البته یه سری از دوستان مثل خودم روزی 6 تا پست میذارن که وقت نمیشه همه شونو خوند اما این یکی هفته ای 1 آپ بیشتر نداره

میشه کل آپش رو به هفت قسمت مساوی تقسیم کرد و هر روز یه قسمتش رو خوند

تو این پست آخرش کار جالبی کرد

به صورت یه بازی با دوستاش خدای خودش رو معرفی کرد و خواست که اونا هم همین کار رو بکنن

البته من از لغت بازی اصلا خوشم نمیاد

من وقتی که حتی تو دلم یه کم خدای خودم رو به لغت بازی ربط میدم همه ی موهای تنم سیخ میشه!!

ولی دوست دارم بشینم و خدای خودم رو برای خودم بررسی کنم

کار جالبیه

اینجوری شاید یخته تکلیفم با خودم و زندگیم معلوم شه


نه اینکه اونقدر احمق باشم که بخوام کاری که از افلاطون تا مرلین منسونو و از مولانا تا شریعتی کردن رو دوباره تکرار کنم

فقط برای خودم خدای خودم رو تفسیر میکنم


یک خدای بزرگ

برای یک انسان حقیر




اسمشو میذارم خدای مهربون من....کسی که همیشه وقتی تو بدترین شرایط قرار میگیرم ، مثل یک حیوون له له زنان به یادش میوفتم

درحالیکه اون همیشه با منه

و اگه من هم باهاش بودم هرگز مثل اون حیوون له له زنان نمیشدم

اگه یکی ازم بپرسه اسمش چیه جواب میدم:انرژی.چیزی که از من ساطع میشه و زندگی من رو شکل میده

اما برای خودم خیلی بیشتر از انرژیه

چون انرژی با اینکه میتونه تورو به چیزایی که میخوای برسونه اما نمیتونه که وقتی مثل خر تو گل گیر کردی نجاتت بده

میتونه؟نمیدونم...شایدم انرژیم من خیلی انرژی باشه و بتونه!

برای من بیشتر یه احساسه

احساسی که زندگی منو شکل میده،به زندگی من قدرت میده و اگه خودم رو ازش دور کنم این احساس قدرت از من دور  و زندگیم راکد و راکد تر میشه

به هر حال خودم ترجیح میدم با این لقب صداش بزنم : خدای مهربون من...!!


سن:نمیدونم...احتمالا از وقتی که اولین هاله های روح من شکل گرفته و نسخ به نسخ(تناسخ به تناسخ)به من رسیده

ولی من که به تناسخ اعتقاد ندارم....

به جهان و دنیا و بیگ بنگ هم که اعتقاد ندارم...

پس خدای من چند سالشه؟


خدیا من بوده

خدیا من همیشه بوده

قبل از اینکه هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز در این دنیا به وجود بیاد خدای من وجود داشته

و همین باعث میشه که من عاشقش بشم

خدای من معلوم نیست از کجا اومده و خودم هم میدونم اگه بشینم ساعت ها ازش بنویسم نمیتونم بفهمم خدیا من خودش چیه؟هویتش چیه؟کی اومده؟از کجا اومده؟کجا میره...؟؟!!

فقط میدونم

با هر خدیا دیگه ای(الله،پدر،جهان،کائنات  و  حیواناتی فی الجمله میمون و فیل و مرد شیکم گنده و مرد لاغر و اینا)فرق داشته

 

خدای من،من رو مجازات نمیکنه.هرگز من رو مجازات نمیکنه

اون نتیجه ی منطقی کارهام رو بهم نشون میده

نه مجازات...

اگه اتفاق بدی برام بیفته به خوبی میدونم که فقط مقدمه ایه برای اتفاق بسیار خوب تری که قراره بعدا رخ بده!!!

قبلا این جمله رو خیلی شنیدم اما الان با ایمان  و درک کامل بیان می کنم

من و خدای من کاملا به هم وابسته ایم

اگر او من نبودم،او هم نبود

و اگر او نبود....(؟؟؟)من هم نبودم

شاید یه دختری به اسم عاطفه با قد و وزن و صورت و شماره کفش من وجود داشت ولی اون عاطفه این عاطفه نبود

عاطفه ی فعلی فقط و فقط با همین خدای میتونه وجود داشته باشه و مسلما حالت چشم ها و لحن نگاهش هم با اون عاطفه زمین تا آسمون فرق میکرد

خدای من درون منه

اون بزرگه نمیتونم بگم چقدر چون خودم هم نمیدونم عظمتش دقیقا تا چه حده

ولی اون قدر بزرگ هست که بتونه با اون همه عظمتش خودش رو تو  قلب من جا بده و یا کائنات رو تغییر بده برای اینکه منو خوشبخت کنه

و تنها چیزی که اون میخواد همینه

خدای من مال منه و تنها چیزی که میخواد خنده و خوشبختی و خوشحالی منه

هنوز نمیدونم خدای من دقیقا همون خدای خواهرم و دوستام و بقیه است یا اینکه فقط فقط خاص منه

در هر صورت اگه خدای بقیه هم درست همین خدای من باشه ، اون با من یه جوری رفتار میکنه که من فکر کنم فقط مال منه :d

خدای من تنها کسیه که منو حمایت میکنه و هرگز من رو ترک نمیکنه...حتی وقتی که خودم از خودم دور میشم اون با منه

خدای من دقیقا همون کسیه که وقتی فکر می کنم دیگه اینجا آخر خطه و حالا تنها راه باقی مونده خالی کردن یه بطری کلونازپام تو گلوی مبارکه ؛ یه هو از ناکجا آباد با یه معجزه منو به خودم میاره و بهم میگه:آروم باش...هنوزم راه زیادی مونده...

و یه «پ.ن» نامرئی ولی حقیقی  بهم میده که : من باهاتم

همین الان هم مثل یک هاله ی نامرئی(اگه قرار بود رنگ داشته باشه ترجیح میدم آبی کم رنگ باشه)منو در بر گرفته و دستش رو دور کمرم پیچیده،دقیقا همون چیزی که الان بهش نیاز دارم، و داره زیر گوشم میگه که همیشه پیشم بوده....تمام امروز رو پیشمه، و  تمام طول عمرم رو پیشم خواهد بود

حتی گونه ام رو میبوسه

اون پر از گرماست ولی جای بوسه اش خنکی خاصی داره که پوستم رو میسوزونه

میدونه که من عاشق این سوزش ناشی از سرما هستم

چشم هام رو میبندم و میخندم

چند لحظه بعد وقتی آروم آروم چشم هام رو باز می کنم میبینم که این حاله ی نامرئی آبی(!!!)همه ی اتاق رو پر کرده و حتی مانیتورو کیبوردم رو محو کرده و .....

هووووووووووووه ه ه ه ه!!!!!!!



پ.ن:آخرش هم چیزی بیشتراز اون چیزایی که قبلا میدونستم نفهمیدم اما از این که راجع به خدای مهربونم نوشتم احساس خیلی خوبی دارم

پ.ن 2: از همه ی دوستایی که آدرس وبلاگم رو بشون دادم و سر نمیزنن یا اینکه سر میزنن و کامنت نمیذارن کمال تشکر رو دارم

پ.ن 3 : سر 2 تومن شرط میبندم اولین کامنت این پست اینه :

سلام خوبی وبلاگ قشنگی داری ،واقعا بهت تبریک میگم.عالیه.اگه خواستی یه سری به سایت های من بزن اگه خواستی با من تبادل لینک کنی به این آدرس مراجعه کن گلم http://......com/tabdol1.php واگه هم خواستی آمار ورتبه وبلاگ خودتو بترکونی حتما به این سایت مراجعه کن 100% رایگان هستش و می تونی به راحتی آمار بازدید وبلاگ خودتو افزایش بدی هرچقدر دلت بخواد مرسی  http://......com

خونه دی مادربزرگه

یه سری از آهنگایی رو که دوست دارم تکستشون رو اینجا مینویسم به علاوه ی لینک دانلود

خونه ی مادربزرگه

با رپ:تهم و سیاوش

آهنگسازی تهم

و تکست : تهم / سیاوش

از آلبوم ترانه های بازرگانی

لینک دانلودش اینه خونه ی مادربزرگه

تو ادامه ی مطلب هم تکست رو گذاشتم

ادامه مطلب ...

رفیق

با وجود این همه آدم که دور و برت رو گرفتن باز هم درد و دلاتو میری با همونی می کنی که هفت سال پیش باهاش حرف میزدی

دیگه اونقدر بزرگ شدی که سنگ صبور نخواد یه معشوق ... باشه

دیگه اونقدر بزرگ شدی که بفهمی بهترین سنگ صبور دنیا همون دختر کوچولوییه که هفت سال پیش موقع خداحافظی باهات گریه کرد و بت قول داد که تا ابد دوستت بمونه

مثل همه قول داد که تا ابد دوستت بمونه

تو هم بهش قول دادی که تا آخر دنیا رفیقش باشی

ولی دیدی که نه همه پای قولش موند و نه تو؟؟

فقط فقط همون پای قولش موند و حالا .....

تنها رفیقت همون دختر کوچولوییه که سال ها است فراموشش کردی

Hush

این دنیا اونقدر دلخوشی نداره که بدبختی روزای تو این دغدغه های روزمره باشه




پ.ن:عمریه که دلخوشم به این دروغای قشنگ

دلیل

چی باعث میشه که آدم کسی رو دتکت کنه که نمیخواد باهاش چت کنه؟!!!؟؟

یا مهم تر از اون چی باعث میشه آدم منتظر کسی باشه که میدونه از با اون بودن چیزی نصیبش نمیشه؟؟

خیلی از این کار هارو بی دلیل می کنیم

خیلی از این استرس ها،ترس ها و جوش زدن و ها تلاش کردن ها الکی هستن

آخرش که چی؟

تا حالا به این فکر کردی؟؟

آخرش که چی؟

....

حرفی برای گفتن نیست

و تو به خوبی میدانی در این دنیا همه چیز،شوخی نیست


پ.ن:حالا دقیقا داری با همان کسی که میخواستی چت میکنی

و میبینی مثل همیشه اصلا نمیخواستی اورا ببینی!!!

به قول دلارام:

کاش آدما با چیزی که تو ذهن ما هستن،فرق نداشتن

گذشته

هنوز نمیدونست دانلود کردن دتکتور برای یاهو کار درستی بود یا نه

احساس خوبی نیست که بدونی اونی که میخوای باش چت کنی آی دی خودش رو برات اینویز کرده،هرچند که او همیشه این موضوع را انکار می کند

اما اینبار آی دی مورد دتکت قرار گرفته خاموش بود و او باز هم نمیدونست خوشحال باید یا ناراحت

اگر کسی که یا او بودن را دوست داری باشد و برای کس دیگری باشد بهتر است یا اینکه کلا نباشد؟!!

میخواست آهنگ آهنگ گوش کند اما خواهرش کوچکش مجله ی جی اس ام را دست گرفته بود و خط خط آن را سوال میپرسید

مسلما یک دختر 10 ساله از موبایل هیچ چیز نمیفهمد و اصلا عجیب نیست که خواهر 17 ساله اش هم نفهمد.او این را نمیفهمید.رو اعصابش پیاده روی می کرد

اتفاقات وحشتناک این چند رو او را وادار کرد که یک وبلاگ جدید بسازد

اینبار با نام یک عاشقانه ی تاریک

او زندگی را دوست داشت

میتوان گفت این زندگی را عاشقانه دوست داشت

حتی با وجود این که این سایه های تاریک میخواست همه چیز را از بین ببرد

او استرس داشت.اگر مادرش میرسید....اگر مادرش میرسید و دوباره دعواها شروع میشد و او هرگز برای این صداها و هذیان ها آماده نبود

خواهرش را دوست داشت اما بیشتر از آن دوست داشت تا اطلاع ثانوی ساکت بماند

باید به یاد می آورد.باید به مرور این 17 سال مینشست و به یاد میآورد....

خواهرش زهر خودش را ریخت

تمام چیز هایی که به مدت نیم ساعت تایپ کرده بود پاک شد...

او نمیدانست چرا خواهرش نمیفهمدد نیاز به تنها بودن چقدر طاقت فرسا است!

عصبی بود....

نمیتوانست موسیقی گوش کند و این تحریم هارا پر رنگ تر می کرد

باید به یاد می آورد....باید بیاد می آورد؟؟چرا...؟!

برای اینکه بیاد بیاورد کجای کار اشتباه بود؟

10 سال اول این 17 سال بدون اشتباه گذشت

هر چه بود مال همین 7سال اخیر بود

و این هفت سال شوم....

وااااااای

هرگز فراموش نشد....