-
نگاشت 5
یکشنبه 2 بهمن 1390 19:27
از خودم و تمام بی مسوولیتی هام متنفرم کاش یکی بود که میزد تو گوشم دقیقا اینکارو میکرد و سرم داد میزد احمق صدای بی احساس و یخ زده اش از گوشم بیرون نمیره : "واقعا که بی مسوولیتی عاطفه"
-
5 ماه باقی مانده...!!
یکشنبه 2 بهمن 1390 17:59
درس رها و درس تنها چیزاییه که تا 5 ماه آینده حق دارم بهشون فکر کنم حتی هیرو رو هم باید یا بکنمش بیرون یا بذارمش اون ته ته ته هووووه.... اگه الان بخوام به اون فکر کنم و پیشش باشم هم به اون و هم به خودم خیانت کردم یه خیانت نابخشودنی!!! نمیخوام کاری کنم که 5 ماه دیگه پشیمون بشم من مطمئنم به غیر از رها که همیشه باید پیشش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمن 1390 14:03
هر کاری که کرد من تحسینش کردم از وقتی دست چپ و راستمو شناختم از وقتی که یادم میاد لحظه ای نبود که یادش بیفتم یا ببینمش یا راجع بهش چیزی بشنوم و تحسینش نکرده باشم نمیتونم اینجوری ببینمش نمیتونم اینجوری درکش کنم نمیتونم بشنوم همچین حرفایی رو راجع بهش میزنن نمیتونم هیچ کدوم از این حرفا رو باور کنم آخه چرا... چرا... هر...
-
نگاشت 4
شنبه 1 بهمن 1390 22:08
بزرگ ترین تلاشی که من باید برای موفقیت تو زندگیم بکنم یه تلاش خیلی مهم تر از کنکور اینه که تو هیچ زمینه ای شبیه پدر و مادرم نشم فکر میکنم این از هر چیزی برای موفقیت و لذت بردن از زندگی مهم تره!! پ..ن:از اون اد لیستی که یه روز صد و خورده ای بود فقط 9 نفر باقی مونده 9 نفری که افتخار اینو دارن که من و وبلاگم رو ببینن!!
-
نگاشت3
جمعه 30 دی 1390 23:03
من همون آدم خاصی هستم که همیشه بودم همون شخصیت خسته کننده ای که اونقدر محبوب نبود تا کسی سعی کنه شبیه همچین شخصیتی رو داشته باشه شخصیتی که فقط مال منه شخصیت خاص من... . . . میشه یه چیزی در اوج کلیشه بودن خاص باشه؟. . . . آقا من میتونم با شما درد و دل کنم؟. . . . شبت بخیر دنیای کوچیک....
-
نگاشت2
جمعه 30 دی 1390 21:17
آقا اعلمی میگه خیلی از شما ها راهشون رو گم کردن من دارم تو این هزار تو دنبال راهم میگردم آقای اعلمی تنها معلمیه که میتونم شاخص"استاد"رو بهش بدم نمیدونم چرا همیشه وقتی مهلتم برای رفتن یه مسیری تموم میشه میفهمم که راهش کدوم بوده باخودم میگم حد اقلش اینه دفعه ی بعد که این مقصد رو داشتم راه رو بلدم اما اگه دفعه...
-
I need a Hero
سهشنبه 27 دی 1390 22:15
چند صفحه نوشتم این لعنتی هنگ کرد و همش پرید خوشا دستای پاک و بی گناه...!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دی 1390 20:23
از خودم و تمام راه هایی که برای لذت بردن دارم بدم میاد کاش دوستانی داشتم.... کاش دوستانی.... کاش تقصیر من نبود!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دی 1390 18:39
دیگه حالم داره از این روند به هم میخوره یه پسر خوشتیپ با موهای تیره یه ماشین مدل بالا یه دختر رنگ پریده با هیکل متوسط یه دبیرستان یه عالمه دختر که عاشق اون پسری شدن که تازه به اون مدرسه اومده پسره میره تو دفتر که ثبت نام کنه دفتر دار اول قبول نمیکنه پسره به چشمای دفتر دار چند لحظه خیره میشه دفتردار قبول میکنه تند تند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دی 1390 16:48
بالاخره به آرزوی مسخرم رسیدم... . . . . میشه منو امروز ببری بیرون؟ شاید بهتر بود میگفتم میخوام امروز برم بیرون . . . اوضاع وخیمه حوصله ی منکرات ندارم . . . جاهای مسخره ای هست که مامانم اسمشونو میذاره "واکینگ ستریت" . . . جاهایی واقعا مسخره . . . کارهای مسخره ای هست مثل تنها پیاده روی کردن تو همون جاها . . ....
-
نگاشت1
پنجشنبه 22 دی 1390 20:08
حرفه ی قبلی من نوشتن بود امروزه دستی در زندگی را در کام مردم زهر کردن دارم و به نظر میرسد در این حرفه ی جدید بسیار بسیار بسیار موفق ترم... به این میگن پیشرفت هر روز،بهتر از دیروز
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دی 1390 17:26
چرا انقدر بدم...چرا داری با من اینکارو میکنی... دنبال انتخاب نیستم دنبال علتم دنبال چگونگی چطور میشه خوب بود؟ راهش چیه...راهش ...راهش ...راهش... به کمک کسی نیاز دارم که راه رو بدونه راه... چگونگی... دلیل.... چطور میشه اینکارو کرد کاش کسی بود جواب میداد چجوری میشه . . . . یک نفر گفت: مثنوی رو باید خوند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دی 1390 17:17
احساس میکنم مثل یک مورچم که توی یه کاسه ی بزرگ ژله ی بسته شده گیر افتاده هی شنا میکنه هی این ور و اونور میره اما همیشه دست و پاش بسته است و هیچ درکی از این که الان کجا است نداره نمیدونه که تو عمق ظرفه یا بالا ی ظرفه چپه راسته فقط میدونه که تا میاد نفس بکشه یه ماده ی سرد و چندش آور تمام وجودشو میگیره و هیچ درکی از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دی 1390 12:04
چند سال پیش که با آرمان دوست شده بودم همون موقع که بهشت زندگیم به اصطلاح شروع شده بود و خلاصه احساس میکردم ته خوشختیم هر روز صبح که بیدار میشدم برای خدا نامه مینوشتم هر روز صبح!!! اینو هیچ وقت به هیرو نگفتم همونطور که بهش نگفتم چقدر برای خودم نماز شب خوندم!! اون موقع هر چقدم احساس میکردم خوشبختم یک پنجم الان هم خوشبخت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دی 1390 11:43
خدا چیه؟ تنها سوال و تنها دغدغه ی ذهنمه.... یعنی خدا چیه؟ سوال اصلی ذهنمه بقیه ی مسائل ذهنم با جواب این سوال حل میشن
-
I need a Hero
سهشنبه 20 دی 1390 00:16
هروقت به آینه نگاه میکنم مرد دگر باشی رو میبینم که گل سر دخترونه ی مسخرش حالم رو به هم میزنه مرد دگرباشی که شباهت ها و میل های زنانه اش نابودش میکنه اما هرچی باشه یه مرده مردی که چشماش خیس میشن انگشتاشو میاره تا اشکاشو پاک کنه اما لاک صورتیش حالشو به هم میزنه دستاشو از جلوی آینه میاره پایین تا نبینه تو هم دیگه مشت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دی 1390 13:39
تو این دنیا اونقدر آدمای خاص زیاد شده که همه عین همن هممون معمولی معمولی هستیم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دی 1390 21:38
نوشته های روزانم رو آماده میکنم میارم که تایپشون کنم صفحه ی مدیریت رو باز میکنم یه نگا به نوشته هام میندازم ازشون بدم میاد صفحه رو میبندم پ.ن:کاش یکی بود که ازش میپرسیدم،به نظرت من همون عاطفم یا نه؟
-
غیر منتظره
شنبه 17 دی 1390 11:29
پست حذف شد! دیگه هیچ وقت نمیخوام بهش فکر کنم
-
18سالگی
چهارشنبه 14 دی 1390 20:13
پیتزایی که از 9 ماه پیش تاحالا تبدیل به کولونی میکروب شده تدوین و کارگردانی فیلم پورنو یه کانال جدید کلیپ های جدید کتی پری... . . . . کتابای کف زمین عکس کسی که دیگه نیست لباس لباس لباس لباس چند دست لباس!! . . . . آهنگ های قدیمی یه صدای تازه کشف شده!! . . . . درد و دل،پند،نصیحت،کمکم کن . . . . تنهام نذار . . . . دستایی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دی 1390 18:47
این تلاشا همش بی فایده است واقعا نمیشه این موضوع رو کاریش کرد هر جفتمون میدونیم نه هر جفتمون هممون میدونیم من آدم نمیشم.... همش احساس میکنم یه نفر داره قفل در رو باز میکنه و میاد تو... تو میگی ویسکی من میگم حشیش!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دی 1390 19:48
دقیق ترین تعریف از من احساساتیه و تنها تعریف 3 روزه تو پستای پارسالم دارم دنبال نوشته ای راجع به "شیر موز" میگردم چقدر خوبه که همیشه کامپیوترم دم دستم نیست تا آپ کنم "بعضی از حرفارو حتی تو وبلاگ هم نباید نوشت...!" با تمام وجودم خوشحالم...که رفتی!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دی 1390 19:48
دقیق ترین تعریف از من احساساتیه و تنها تعریف 3 روزه تو پستای پارسالم دارم دنبال نوشته ای راجع به "شیر موز" میگردم چقدر خوبه که همیشه کامپیوترم دم دستم نیست تا آپ کنم "بعضی از حرفارو حتی تو وبلاگ هم نباید نوشت...!" با تمام وجودم خوشحالم...که رفتی!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دی 1390 12:03
دیشب به آرامشی رسیدم که.... چه روزای خوبی چه روزای خوبی چه روزای خوبی ... . ... . . . . بهشت یعنی جاییکه رویاهات به حقیقت می پیونده
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دی 1390 22:03
یه ترسی بود که تمام این مدت منو نگران میکرد یه ترس شخصی! یه ترس که امشب برای همیشه مرد.... کیه که بتونه با این وضع تست دیف بزنه...اوووه ه ه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دی 1390 23:08
کلیشه تمام زندگیمو پر کرده.... . . . . از لفظ fuck که این روز ها مداااااااام م م م میشنوم ،متنفرم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دی 1390 14:14
همیشه فکر میکردم هیچ کس به اندازه ی من لا زرورق بزرگ نشده اما الان میبینم که...واقعا از بعضی از دخترا رو باید 3-4 دور به "..." داد تا معنی زندگی کردن رو بفهمن... خوشحالم که دیگه احمق ترین دختر دنیا نیستم...!! یه چیزی هست به نام "فرزانگان امین اصفهان" چقدر نفرت انگیزه که به خاطر این "چیز"...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دی 1390 07:00
یادش بخیر...وقتی بچه بودیم صبحا اولین کاری که میکردیم این بود که میومدیم وبلاگمونو بعدشم نومیدانه یاهورو چک میکردیم الان که بزرگ شدیمو کنکور داریمو صد تا بدبختی دیگم داریم،بازم همون کارو میکنیم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 دی 1390 23:00
دروغ گفتم!! از وقتی به تصمیم ها و کار های دور و چند ماه و سال پیشم فکر میکنم از همه چی راضیم اما وقتی به هر روزم،به همه ی کارای روزانم ،فکر میکنم از همه چی پشیمونم آدما تو روز هاش زندگی میکنه یا تو کارایی که در گذشته انجام داده؟ پ.ن:مدام "وسوسه" ام میکنی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دی 1390 23:46
آدما میشینن فکر میکنن از کی زندگیشون جهنم شد من نشستم فکر کردم تا بفهمم از کجا جهنم تموم شد مهر 1388 وقتی که رفتم دوم دبیرستان مهم ترین تصمیم زندگیمو گرفتم تصمیمی که تا اون موقع و هنوز تنها تصمیمی بود که واقعا عملیش کردم تصمیم گرفتم تمام روزای گذشته رو بسوزونم و دیگه هیچ وقت کاری نکنم که بعدا پشیمون بشم نمیدونی وقتی...