سرنوشت...
یه چیز خیلی خوب
که بی مسولیتی هامونو،به بهترین وجه،توجیه میکنه :دی
.
.
.
.
پ.ن:وقتی بچه بودم چقدر کابوس اون آدم بده ی تو دارن شان که اسمش "دس تینی" بود رو میدیدم
یه مرد کوتاه و چاق وحشتناک که مخفف اسمش میشد دس تینی....و کارش ساختن سرنوشت آدما بود!!
به حالت عادی نفس میکشم....
نمیشه...
عمیق تر نفس میکشم
عمیقتر
چند ثانیه نفسمو تو سینم حبس میکنم
بازم نمیشه
شاید باید تند تند نفس بکشم
اصن چه ربطی به نفس داره؟
چشامو میبندم تا تمرکز کنم با اینکه میدونم هیچ فایده ای نداره حتی گوشامم با دستام میگیرم
اما انگار....
هیچ رقمه صداشو نمیتونم بشنوم
دستمو میذارم رو سینم،شاید بتونم...
دستمو بر میدارم
.
.
.
.
دیگه حتی سنگینی ـ آزار دهنده ـ اش رو هم حس نمیکنم....
.
.
.
.
احساس پیش دانشگاهی بودن نمیکنم
احساس میکنم چیزی شبیه اول دبیرستانی هستم شایدم دومی
آره بیشتر احساس دوم دبیرستان بودن میکنم
در هر صورت...مطمئنا خصوصیات یه دختر پیش دانشگاهی رو هنوز ندارم!!
میدونی از کجا میگم؟
از این استرس مسخره که...
میترسم 4-5 تا پاییز دیگه که دارم اینجارو میخونم با خوم بگم نه بابا...یعنی من از همون موقع تو پاییز انقدر چیز میشدم؟؟!!
بوی پاییز...
بوی پاییز...
بوی پاییز...
هیچ الاغی به کنکور فکر نمیکنه وقتی بوی پاییز همه ی دنیاشو گرفته!!
بوی پاییز
همون حس همیشگی
همون حس هر ساله
همون حرفای همیشگی
خوشحالم که از خدا هر سال اونقدر عمر میگیرم که یه پاییز دیگرو هم ببینم
و خوشحالم که پاییز هر سال قشنگ تر میشه
و خوشحالم....
خوشحالم که 9 شب هنوز هم وجود داره
و جازوه هنوز بازه...!!
خوشحالم که هنوز وقتی دستامو میذارم رو گردنم بدنم بی هوا از سردی دستام قفل میکنه
و این یعنی که الان پاییزه
این یعنی که الان پاییزه....