خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

اول خط

زمانی میرسد که مرز های عشق و هوس آنقدر باریک میشوند که یکی شدن آن هارا احساس میکنی

حقیقی ترین هوس ها را پر رنگ ترین عشق ها میشود

و از عشق میگریزی فقط برای این که آن را هوس میبینی

عشق چیست؟

آنچه که از عقل براید و بر دل بشیند؟!!!!

یا آنچه که از دل برایند و عقل هرگز نپذیرد؟!

.

.

.

.

هر دوتاش هوسه!!



سه شنبه 22 تیر 1389

عمر به ... رفته

چه عمری تباه کردیم تو این میرداماد (این اولا)

دوما چه آهنگایی گوش دادیم ها،همه فمینیستی و قدرت زا(آدل،کتی پری،...)

سوما 12 ماه چطوری مثل گاو فقط درس خوندیم و درس خوندیم و درس خوندیم

چهارما(!!!)چه نتیجه ای گرفتیم از این 1سال سگ خونیمون(!!!)

پنجما چه خوب دقیقا به هیچ جامون نگرفتیم وقتی نشستیم حساب کتاب کردیم که آره خواهر 1سال همه زندگیتو گذاشتی، ننه آقا و همه رفیق فاباتو از خودت روندی و 3میلیون هزینه کردی و کلی خفت کشیدی هر شب آذر و دی و بهمن تو اون سرما ساعت یازده تک و تنها برگشتی خونه و صبحش دوباره از ساعت 5 و نیم شروع کردی به سگ خونی و که آخرش بری دانشگاه آزاد

آره خواهر....آره...

دانشگاه آزاد عار نیست،یه سال دیگه همه ی این روزای ک...ی رو تحمل کردن عیبه

زن بد

زن خوبی باش

برگرد سر خونه زندگیت

برو سر شوهر و بچه هات

دردم میاره حرفات...دردم میاره حرفات...دردم میاره....

سخت نگیر...گیر نده...بهش فکر نکن...

سوته دلان....

دروغگو دشمن خدا است

چقدر دشمن داری خدا

دوستاتم که ماییم یه مشت عاجز علیل ناقص عقل

که خودت تو حقشون دشمنی کردی خدا


روزگی

فقط نوزدهم بیست و یکم و بیست و سوم

فقط در همین حد مومنم

یادش بیر شبا قدر احیا میگرفتیم دعا ثنا میکردیم دختر خوبی بودیم

یادش بخیر......

آدما چقدر زود نه ولی چقدر زیاااااد عوض میشن!!!

:دی

حالا درسته که صورتم کشیده نشد

اما دندونام که خرگوشی شده :دی

تورا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

آخرش فقط خودمونیم و وبلاگمون که باقی میمونیم

.

.

.

.

در زمان های دور یه دختری یه شعر پای تخته ی کلاسمون نوشت شاید فوق العاده نبود اما من خیلی دوسش داشتم

مصرع مصرع هاش جدا جدا یادم مونده بود اما کل شعر نه

شاعرش رو هم نمیشناختم

از همون شعرا که وسط زنگ تفریح پای تخته مینویسن معلم که میاد سر کلاس یکی میاد پاکش میکنه

شاید فقط یه بار رسیدم کامل بخونمش

دیگم بیخیالش شد پیش نگشتم

امروز به طور کاملا اتفاقی میون وبگردیام دوباره پیداش کردم

تورا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب

بدینسان خواب ها را باتو زیبا میکنم هرشب

تبی این گاه را چون کوه سنگین میکند آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هرشب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها...خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی ها میکنم هر شب

تمام سایه ها را میکشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا میکنم هر شب

دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟

که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب


این شعر رو زمانی خوندم که از لحاظ عاطفی بدجور تو مودش بودم یه چیزی حدود فروردین سال 90

و الان که دوباره تو یه وبلاگی خوندمش اونقدر دوباره رفتم تو حسش که دلم خواست خودم شعر رو تایپ کنم(کپی پیستش نکردم :دی)


پ.ن:پوآرو رو برات ضبط میکنم ..... باید خیلی من رو بشناسی که بفهمی این جمله وقتی از طرف من بیان میشه یعنی چی :دی

پ.ن2:یادم رفته بود 2 سالگی وبلاگم رو به خودم تبریک بگم!!!

کنکور...

برای من تجربه ی موفقیت آمیزی نبود

اما تجربه ی خیلی خوبی بود





بهترین دوست...

احساس میکنم بهترین دوستم معلم پیانومه

زنی که 3هفته یه بار میبینمش

منزجر کننده

یه کتابی هست

که میشه گفت تنها کتابیه که من خودم شخصا از دست نویسندش گرفتمش

مردی که بیشتر لفظ تنفر ازش منزجرم

نمیدونم این کتاب چی داره اما بار ها و بار ها دیدم مامان خوابش برده و کنارشم این کتاب مزخرف افتاده

امروز برش داشتم حتی تک جمله هاشو هم که چشمم بهش می افتاد حالت تهوع میگرفتم

برای من هروقت مفهومی از انزجار و نفرت میاد تو ذهنم یه دور نمای تیر و تار از اون آدم هم همراشه

نمیفهمم چطور ممکنه آدمی تا این حد پست باشه....




پ.ن:سرنوشت رو نمیشه به این آسونیا به گا داد

پ.ن2:فردا ساعت 2 عصر....

برای داشتن بعضی از آدما باید کنارشون گذاشت...