خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

تابستان به سر رسید و مهر باز آید...

تابستون خوبی بود

فقط همین رو میگم...

در واقع دیگه هیچ حرفی ندارم!

.

.

.

نکنه استرس مدرسه گرفتتم...!؟!

مرده شور نکبتتو ببرن

نه نت اومدن روکم میکنم و نه وبلاگ نوشتنم رو

فقط یاهو رو میبندم

.

.

.

تابستان به سر رسید و مهر باز آید

برمیگردم


پ.ن:زندگیم پر از اتفاقات جدید شده...این نشونه ی خیلی خوبیه...!!

پ.ن2:فقط یه بارون کم دارم...!

زمان گذرنده...

چقدر بده با آدمایی که دوسشون داری اونقدر فرق داشته باشی که فقط ازشون دور شی،دور و دور و دور تر 

چقدر بده نتونی حرف بزنی 

آخ پرستو!!! 

چقدر دلم برات تنگ شده بود 

هنوز تو شوک،دارم چرت و پرت میگم !! 

دنیای ن،دنیای ساده ای 

اصلا آد پیچیده ای نیستم 

راحت میخندم 

راحت گریه یکنم 

راحت ناراحت میشم 

راحت خوشحال میشم 

آدم راحتیم... 

اما آدمایی که دوسشون دارم... 

اونا زود از پیش میرن 

دوستای قدیمی میرن و من میمونم با یه عالمه آدم جدید که اونا هم یه روز قدیمی میشن و میرن... 

حالم به هم میخوره از قصه ی زمان 

تو زندگیم بعضی از لحظات وجود دارن که دلم میخواد ساعت رو تو اون لحظه نگه دارم و برای همیشه 

در اون لحظه زندگی کنم.... 

کاش زمان نمیگذشت...

پرستوی ناز من...

دهنم رو باز میکنم که حرف بزنم

اما نمیتونم

باید یه نامه بنویسم

یه نامه ی طولانی

باید بیشتر فکر کنم

نامه نوشتن بین من و تو یه رسم بود

یادته که؟

باید دوباره نامه بنویسم

باید بیشتر فکر کنم

آره...


بهتره نماز بخونم

نماز برای اینجور وقتا است

باید نماز بخونم...


قبلا ها با هم نامه مینوشتیم

اون موقع ها که اصلا نمیدونستیم این نامه ها چه ارزشی داره

باید برات نامه بنویسم


باید باهات حرف بزنم

حرف بزنم...


به قول خودت بعضی چیزا اورجیناله نه چینی!!

چیزای اورجینال از بین نمیرن

تو هم اینو میدونی


میدونم خوشحال نیستی

حسش میکنم

باید حمایتت کنم،مراقبت باشم

باید بهترین دوستت باشم

من عوض شدم

رسم من اینه


سختمه حرف زدن

تایپ میکنم                پاک میکنم


من عوض شدم

رسم من اینه

من باید تورو خوشحال کنم....

خوشحال ترین...


تو قدیمی ترین دوست من هستی

جنسای قدیم مثل جنسای حالا چینی نبودن

دوستی تو اورجینال بود...


چقدر حرفامو نوشتن سخته


میدونی...؟

نه نمیدونی

نمیدونی از همه بریدم

نمیدونی درست وقتی که از همه بریدم تو پیشم برگشتی

نمیدونی...

باید خیلی چیزارو بهت بگم........



پ.ن: نمیخوام هیچی اذیتت کنه...میفهمی چی میگم؟نمیخوام هیچ چیزی جرئت کنه اذیتت کنه

همه ی حرفم اینه....کاش قدرتشو داشتم که تورو از همه ی بدی ها و آزار ها دور کنم...


پ.ن2: پرستوی ناز من...

؟!

دوباره اون جوری شدم که نمیدونم چی باید بنویسم

هی تایپ میکنم و هی با یه بک اسپیس طولانی همش رو پاک میکنم

استرس دارم؟

نه...!

پس این چیه؟

نفس های تند

نگاه نگران

دستای یخ زده

پس اینا چیه؟


روز نوشت

ساعت 7 صبح

من بیدار شدم که ورچوکم کتاب خونه


و ساعت 5 عصر

درست ساعت 5 عصر

قلم چی برام وقت مشاوره گذاشته


تازه من که زنگ نزدم،خودشون تاحالا دو بار زنگ زدن گفتن بیاین میخوایم براتون مشاوره بذاریم،بیکارن ها....!!

الافا...


آسمون ابریه

به این حالت میگن غبار محلی اصفهان

ابر نیست ، فقط گرد و خاکه

بازم دوسش دارم

وقتی که آسمون تیره است رو خیلی دوسش دارم...


هوا سرده

خیلی اتفاق عجیبیه،چون معمولا اصفهان تا اوایل آبان سرد نمیشه و من الان(در تاریخ 22 شهریور)اون ژاکت کرمیه که تو حراجی زمستونی سال پیش خریدم رو پوشیدم


دلا در همین لحظه داره سوار هواپیما میشه که بره اونور(!!!)

دلا جونم بت خوش بگذره

برمیگردی پیشم

اما از نبودت احساس فقــــــــدان می  کنم :d 


گرمم شد

ژاکته رو در آوردم

بهتره کمتر جوگیر شم،هنوز خیلی زوده :d


وقتم داره پرت میشه

الان باید تو راه کتابخونه باشم

در حالیکه هنوز پشت کامپیوترم


باید برم...امروز روز خوبیه :)


طالع بینی

به چیزی که نمیفهمم چیه لبخند میزنم

و با چیزی که نمیدونم چیه حال میکنم

قبلا احساس شکیرا بودن میکردم

اما الان احساس براد پیت بودن میکنم :))

میدونی این یه چیزیش درست نیست :d

من میتونم شکیرا باشم...اما نمیتونم که براد باشم...میتونم؟!


تو طالع بینی امروزم نوشته:

"در باره یک اتفاق خانوادگی باید با همسر خود مشورت کنی. همفکری دو جانبه می تواند موضوع را روشن تر کرده و برای آن راه حل های مناسبی پیدا کند کسی از مشورت کردن ضرر نمی کند."


و من دارم فکر میکنم دقیقا باید با کی مشورت کنم؟!!

نه جدی!!!

با کی باید مشورت کنم؟

ده آخه من اگه....(سانسور)

و بعد از اون راجع به کدوم اتفاق خانوادگی باید مشورت کرد؟؟

به خدا اگه یه اتفاق میاد،خانوادگی هم بود، دیگه به درک، بود

من از خوشحالی خودمو خفه میکردم

دیگه نیاز به مشورت نداشتم :d

خب اگه احیانا کسی خواست به من مشورت بده،چون اینجا نوشته کسی از مشورت کردن ضرر نمیکنه من حاضرم به منسب همسریتم بنشانمش و باهاش مشورت کنم

خوبه؟


پ.ن:چند روز پیش یه جمله به گوشم رسید "این نیز بگذرد" فکر کنم خیلی جمله ی کار درستی باشه!!

پ.ن2:به این دختره میگم رفتی اونجا سوار هواپیما که شدی بعد از 1ساعت مرز ایرانو گذروندید میتونی روسریتو برداری،تورو اگه من یه ذره برات ارزش دارم این کار رو بکن...میگه نمیخوام تازه به درون رسیده به نظر بیام :o

جووون مــــــــــن....

از همه ی خانمایی که ممکنه سوار هواپیما بشن و مرز رو رد کنن خواهش میکنم...به خدا تازه به درون رسیده به نظر نمیاید ، فقط انسان به نظر میاید...!!!


روزای خاکستری من

نمیفهمم دلیل گریه کردنم رو

حتی متوجه اش هم درست نمیشم

 برای دلارام یه دنیای دیگه شروع میشه

یه دنیای جدید

و برای اون یکی یه دنیای خیلی جدید تر

چون براش برگشتنی  وجود نداره

و دنیای من امروز دقیقا همونیه که دیروز بود

همونی که هفته ی پیش بود

و همونی که ماه ها پیش بود


از این عشق های قانونی-از این که دوستم داشته باشی چون مجبورت کردن این کار رو بکنی-حالم به هم میخوره

این روزها حتی مسنجر هم هیچ حرفی برای گفتن نداره!!


یه جوری انگار که هر روز ، روز جمعه است

انگار هر حرفی که زده میشه ، قبلا خیلی بیشتر ، خیلی کامل تر ، خیلی بهترش رو شنیده بودم

این روزا همه ی حرفا از همون مدل شعراییه که قبلا بهش اشاره کرده بودم...!!


یادت افتادم،میدونم بخاطر دوست داشتنت نیست

فقط به خاطر اینه که بهت نیاز دارم

نیاز دارم روی این روز های خاکستری ، فقط یه ذره رنگ آبی بپاشی


یک نامه ی کوتاه برای یک رفیق...!!

من برای تو کافی نیستم یا تو برای من؟

یا هردو...؟


اتاقم رو در هنگام غروب دوست دارم

اتاقم رو بدون تو دوست دارم

اون دخترایی که وقتی تو رفیقم نبودی بام رفیق بودن رو دوست دارم

اون پسرایی که به جای تو برای همه ی عمرم-فقط به جای تو-بهم توحه میکنن رو دوست دارم

میدونی بلد نیستم شعر بگم

نه از اون شعر عاشقانه ها

و نه از اون شعرا که قبلش یه کلمه ی 3 حرفی غیر قانونی قرار میگیره

ولی اتاقم رو هنگام غروب دوست دارم


 میشینم یه ساعت مینویسم و بعد با یه بک اسپیس طولانی همه اش رو پاک میکنم

اگه نمیتونم حرف بزنم به خاطر بی حرف بودن نیست....به خدا به خاطر بی حرف بودن نیست...


بدجور هوس کردم

هوس کردم چند لحظه-فقط چند لحظه ی کوتاه- از این دنیای همیشگی و تکراری دور شم


فکر میکنی بشه؟


کسایی که قبلا رفیقم بودند..دیگه رفیق برام معنی نمیده....در حال حاضر هیچی معنی نمیده

میدونم برا هیچ کدومتون مهم نیست و مسخره است که الان اونقدر خودمو تحویل میگیرم که راجع به حال و روزم براتون حرف میزنم،شایدم به خاطر همینه که دیگه رفیق برام معنی نمیده...


شرط میبندم که عمرا نفهمیدی منظورمو!!!


به درک!!


منم دیگه نه خوشم میاد منظورای تورو بفهمم و نه با فهمیدن حرفات حال میکنم و نه از دیدنت خوشحال میشم و نه...و نه برام مهمی...!!


اتاقم رو هنگام غروب دوست دارم،وقتی که هوا اونقدر تاریک میشه که نمیتونم کیبورد رو ببینم...!!



پ.ن:این یه نامه ی دپرس یا غمگین نبود.ماحصل این نامه این بود که اگه تو رفیق من نیستی به درک،کل این شهر دلشون میخواد به جای تو رفیق من باشن....!! B-)

(چون احساس کردم یه ذره بار غم داره،خواستم اشتباه نشه :d )


پ.ن2:هرچی فکرشو میکنم میبینم بازم خیلی...(عاشقتونم ؟؟؟)

no name

بعضی از آدم ها ارزشش رو دارم که تا ابد در مخفی ترین و ساکت ترین قسمت قلب آدم باقی بمونن و من دارم فکر میکنم

شاید بتونم قول یه جای خیلی دنج و محفوظ و امن رو تو قلبم به خاطره های تو بدم

.

.

.

.

میدونی من هیچ حرفی برای گفتن ندارم

جز اینکه بگم : دلارام حرفایی که میزنی بعضی هاشون واقعا ناراحتم میکنه

شاید اگه شد برات توضیح بدم

تو الان نمیفهمی منظورم چیه،اما ازت خواهش یکنم از این به بعد بیشتر رو جمله ها فکر کنی و بیان کنی...!!

البته تو حرف خیلی خاصی نزدی،همون حرفای همیشگی رو زدی؛من الان شدیدا دلم میخواد پاچه بگیرم.

.

.

.

از دوستان خواهش میکنم-نه ، التماس میکنم-بیشتر درک کنند و کمتر ادای آدمای دارک(درک کننده)رو در بیارن...

.

.

.

پ.ن:پست آرمانیزه پر از برداشتای بد بود.من واقعا متاسفم که انقدر ذهن جوونای اسلام منحره،شما قراره الگوی جهانیان باشین نه اینکه چون جوونای اسلامید و اون دنیا پارتی دارید هر غلطی خواستید بخورید.واقعا که...!!



آرمانیزه-قسمت اول

قدش بلنده اما نه خیلی

از من 10 سانتی متر بلند تره

بسمه دیگه؟؟نه...؟

دلا میگه خیلی لاغره(ریقماسیه)،هر کس دیگه ای هم که دیدتش همینو میگه

از دور اینطور به نظر میرسه

اما وقتی درست کنارش نشستی و یا بازو هاش رو محکم گرفتی اصلا لاغر به نظر نمیرسه

خیلی خوشحالم من تنها دختری بودم که فاصله اش باهاش اونقدر کم بوده که به این نکته پی ببره


عینک میزنه

و همین قضیه حکم عاشق شدن منو امضا میکنه

باورت میشه؟؟؟وای....

این قضیه تو خونواده ی ما کاملا ارثیه چون بابام هم تنها دلیلی که با مامانم ازدواج کرده داشته عینک مامانم بوده


من هیچ وقت به پسرا نگاه میکنم

حالم ازاین هیکلای داغون و این دماغای خرطومی به هم میخوره

از کله های یا کچل و یا سیخ تو فریز هم به هم میخوره

همینطور این پوست سیاه و چرک و....

راجع به پشم و پیشونم که اصلا نمیتونم فکر کنم...ای ی ی ی


اما با عینک همه چی یوهو فرق میکنه

یعنی بدجور همه چی فرق میکنه ها!!

من خودم شخصا نمیتونم از آقایون عینکی چشم بردارم :d

هر دفعه هم باید کلی به خودم فشار بیارم که فکرم به جاهایی که نباید بره نره اما خب...خیلی سخته...میفهمی؟:))


پ.ن:این یارویی که الان یادش افتادم رو از 5-6 ماه پیش ندیدمش و دیگه یارو ی خاصی محسوب نمیشه.اما نمیدونم چجوری توجیه کنم الان یهو یادش افتادم؟!

چون 100% یاروی فعلی خیلی خیلی جذاب تر از یاروی قبلیه!

یه دلیل خوب برای زندگی کردن

شله زرد خوشمزه ترین خوراکی این دنیا است

و ما الان یه عالمه اش رو داریم

چون مامان تمام امروز صبحش رو داشت یه قابلمه بزرگ شله زرد برای مهمونی افطار ش درست میکرد

طفلک خبر نداشت که هیچ کدوم از مهموناش شله زرد دوست ندارن،خودش و بابا هم که خیلی نمیخورن

پس همش میمونه برای خودم....!!یه عالمه است.....

زندگی بهتراز این هم میشه؟؟!!! :d

منو خیلی راحت-فقط با یه قابلمه شله زرد تنهایی-میشه شاد کرد !



تورو خیلی دوست دارم،اما وقتایی که حالت ازم به هم میخوره رو بیشتر دوست دارم

میدونی چرا؟

چون اینجور وقتا دقیقا همون موقع هاییه که من خود واقعیم هستم-دقیقا خود خود خودم هستم...!!-



دوباره لوکی لئونارد یه صحنه نشون داد که منو از خود بی خود کرد و باعث شد بیشتر فکر کنم

صحنه رو نمیتونم الان برات وصف کنم اما نتیجه اش این شد که من به خودم بیام و بیشتر به خودم فکر کنم(نه این که قبلا اصلا به خودم توجه نمیکردم :d )

هدف اصلی من از زندگی کردن نه رتبه ی دو رقمی بود و نه پیانو بود و نه درک کردن و مهربون بودن با آدمای اطرافم بود و نه یه دختر پاک و مظلوم و معصوم بودن بود و نه...

هیچ کدوم از اینا نبود

نمیدونم ربط لوکی به این قضیه چیه اما یه چیزی شامل حرفای صبح فرحناز و لوکی لئونارد امروز عصر و رابطم با دلارام و بقیه ی آدما و این مزه ی برنج زیر دندونم باعث میشه که دلیل زندگی کردنم رو به یاد بیارم....


از این به بعد قراره بیشتر باهات حال کنم چون تو هم قراره بیشتر حالت از من به هم بخوره،میفهمی که منظورمو؟

میخوام خودم باشم

وقتایی که من خود واقعیم هستم-همیشه،بدون استثنا-تو حالت از من به هم خورده؛خودت رو آماده کن برای حال به هم خوردنای بیشتر....:d


تو یه وبلاگی یه جمله خوندم که در حد جملات لوکی برام شاهکار بود،درست یادم نمیاد اما یه همچین چیزایی بود:

"بعضی وقتا یه چیزیو که واقعا دلت میخواد بشنوی رو بuد از کلی انتظار از جانب یکی که اصلا انتظارشو نداشتی و تو یه موقعیتی که بازم اصلا انتظارشو نداشتی میشنوی"

من فکر میکنم دقیقا در همین موقعیته که آدم عاشق یکی میشه،یا اینکه آدم یکی رو می پرسته

و دقیقا به همین دلیله که من تورو میپرستم.....

تو اینطور فکر نمیکنی؟؟

میدونستم...خب تو هیچ وقت مثل من فکر نمیکنی



پ.ن:از فردا علاوه بر درس نت هم تعطیل میشه

پ.ن2:بین دلارام وفرحناز سر من دعوا شده :d باید برم از هم جداشون کنم :))


آلویز :d

"اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست"

.

.

.

یه پست طولانی نوشتم اما وقتی میخواستم حرف "پ"رو بنویسم دستم رفت رو دکمه ی "بک اسپیس"

همش پاک شد

اااه ه ه ه

میدونی حالم داره از این روزای تکراری به هم میخوره

حالم داره از همه ی این تغیر نکردنی ها به هم میخوره

همه چیز خوبه،همه چیز او کیه،اما عصبانی ام

چطوری میشه یه اتفاق جدید تو زندگیم ایجاد کنم؟؟

هفته ی دیگه دلارام میره و این خودش یه اتفاق فوق هیجان انگیز و جدید تو زندگیم محسوب میشه

هه هه!!

مسخره...

دلم میخواست فردا صبح که از خواب پا میشم به جای این که دغدغه هام همون چیزایی باشه که تو پست قبلی نوشتم یه چیز دیگه باشه

یه چیز بهتر،مفید تر،هیجان انگیز تر


هر سایتی رو که باز میکنی کنارش یه لینک از "موسسه ی محک" گذاشتن

به خودم افتخار میکنم هرچیزی که اینا الان لینکش رو تو وبلاگ خودشون گذاشتن و دارن پزش رو میدن ثمره ی تلاشای دوست منه،صدقه سر دوست من محک اصفهان به اینجا رسیده

یکی نیست بگه خاک بر سرت کنن،صدقه سر دوستت محک داره انقدر پیشرفت میکنه،صدقه سر تو که نیست!!

با خودم میگم خوب منم یه مدت خیلی تلاش کردم،خیلی کمک کردم...

کمک کردی؟؟؟

رفتی تو فامیلتون دور گشتی بشون آدرس یه سایت دادی و گفتی عضو شین...پول واریز کنین...

اما خودت یه هزار تومنی هم واریز کردی؟

نه...!!

همینه دیگه

فقط بلدی زرشو بزنی

به قول بابا فقط بلدی زر بزنی،مثل آق داداشت!!


پ.ن:دیگه نمیخوام درس بخونم.درس تعتطیل تا اول مهر،هرچی خوندی بسته دیگه

پ.ن2:دوم رو هیچی بلد نیستم،هیچی هیچی(فیزیک و ریاضی 10 ،هندسه 12،آمار 14.5 )

پ.ن3:تورو خدا یکی دعا کنه من هرچی زود تر آدم شم!!!

تابستون

این تابستونم داره سر میاد و من معمولی تر از همیشه دارم خودم رو برای یه دوره ی جدید آماده می کنم

ساز دهنی فرهاد تو آهنگ کودکانه....یه ملودی که روزای منو وصف میکنه

صدای پیانوش،یه صدای جادویی که تو اسپیکر های گوشی هی ریپیت میشه،هی ریپیت میشه،هی ریپیت میشه...

لاواستوری

داریوش

هر آهنگی که داریوش خونده

مسافر و سلام ستار

مراببوس گلنراقی

حسابان عباس امیدوار

فیزیک محمود زاده

دتکت آی دی هایی که همیشه اینویزیبل هستن

نگرانی های فرحناز

لوس بازی ها و لبخند های دلارام

این سوال عجیب غریب که اگه دلارام بره من چیکار کنم؟

جدی چیکار کنم؟

میترسم وقتی برگرده دیگه باهم رفیق نباشیم

خنده های اون یارو که به عنوان قشنگ ترین عضو صورتش و قشنگ ترین خنده هایی که دیدم تو ذهنم مونده

سادگی و بچگی دوست داشتنیش

دوستش داشتنم که تو هیچ کدوم از دوست داشتنای یه دختر به یه پسر نمی گنجه

چت با این یارو فقط به خاطر اینکه حرفاش شبیه یه یارو ی دیگه است،نه به خاطر خودش

و حال به هم خوردنم از این یکی یارو و طناب فرستادن ممتد اون،چه کنیم دیگه!!ما ناز داریم :d!!(این یارو با همه ی یارو های بالا فرق میکنه،همینطور یارو های بالا با خودشون هم فرق میکردن)

خنگول بازی های رها

این استرس وحشتناک که مدرسه و کنکور رو چه خاکی تو سرم بریزم

این جاده ی خسته کننده و تغیر نکردنی اصفهان-تهران

و حسرت دیدن مامان رضوان

آرزوی دوباره خیلی زود دیدن مامان رضوان که هر دفعه منو راهی همین جاده میکنه

و من همیشه وسط جاده به این فکر میفتم که "من این تابستون جز طی کردن اتوبان اصفهان-تهران چیکار کردم؟" یا اینکه "من از اول تابستون تاحالا چند بار اومدم تو این جاده و رفتم؟؟"

یه مچ بند سبز استیل که معنیش این میشه"آسمونشم بگیری این پرنده مردنی نیست"

با همین شال آبی آسمونی و

شاهکار های هنری که رو چشمام خلق میکنم

پوست سفید سفید و چشمای سیاه سیاه

بد اخلاقی ها و دوست داشتن ها بابا

خندیدن به کار های مامانم و

عشق پنهان برادرم(!!)

فاصله ی پل غدیر تا 33 پل

وقتی مچ پام داره از جا کنده میشه و من فقط به این افتخار میکنم"من کل این مسیر رو پیاده رفتم"

دعا کردن

شب و روز دعا کردن برای باریدن بارون

و هر روز صبح از این پنجره ی فنقلی منتظر در اومدن آفتاب نشستن

با اینا تابستونو سر میکنم....

با اینا تابستونو سر میکنم....


پ.ن:رفتم کتابای امسال رو گیر آوردم،آقا ما هی در به در دنبال کتاب گشتیم هیچ جا نبود،همه تموم کردن،خوب شد آقا داداشم همه کتاباشو بم دادا!!وگرنه مجبور میشدم امسال مدرسه نرم :d

پ.ن2:داداش ندیده ی عقده ای :d

پ.ن3:دلم نمیخواد این تابستون تموم شه،خیلی داره بم خوش میگذره،تازه هفته ی دیگه میخوام پاشم با اتوبوس تنها برم تهران!!یو ها ها ها ها!!!!


فرحناز

فرحناز

فرحناز تا حدی دختر بدشانسیه اما بعضی واقتا واقعا خرکی شانس میاره

فرحناز از لحاظ ساختمانی دقیقا شکل یه پیاز میمونه

لایه

لایه

لایه

اکثر مردم فرحناز رو با لایه ی رویی اش مشناسن

لایه ای که قشنگ نیست،خسته کننده است،خودخواه و مغروره،نامرده،سرد و بیروحه و ....

فرحناز اما اینا نیست

فرحناز حتی همینی هم که من الان میگم نیست

اگه اونقدر با فرحناز دوست باشی تا بتونی از اولین لایه بگذری به دومین لایه میرسی

لایه ی دوم بهترین لایه ی هر آدم پیاز شکلیه!

بینهایت مهربون و فداکاره

تلاش میکنه

کار میکنه

گلاب به روتون مثل .. کار و تلاش میکنه و من معتقدم نتیجه اش رو میبینه

فرحناز همیشه بیداره

فرحناز:جوجه ی پیش فعال

لایه ی دوم فرحناز بهترین دوستیه که هر دختری میتونه آرزوش رو بکنه

یه دوست رویایی!!


فرحناز زیبا نیست

فرحناز به من یاد داد که یه چیزایی خیلی بیشتر از زیبایی ارزش دارن.چیزایی که اگه فقط یه مقدارشون رو داشته باشی دیگه هیچ نیازی به زیبایی نداری

چیزایی مثل دوست داشتن،تحمل کردئن،قوی بودن،نترسیدن و ..


فرحناز میتونه با همه چیز این دنیا کنار بیاد


فرحناز مثل دلارام نیست

اگه بخوام راجع بهش حرف بزنم باید فقط ازش تعریف کنم

اما من خوشم نمیاد از کسی تعریف کنم


بعد از لایه ی دوم لایه  ی سومه

تو این لایه بع غیر از خوبی های گذشته یه چیزای دیگه ای هم وجود داره

فرحناز دیگه به دوست داشتنی قبل نیست

فرحناز غمگینه

فرحناز یه عالمه راز نگفته داره که به هیچ کس نمیتونه بگه اما من که حالا به لایه ی سوم رسدیدم میدونم این راز ها وجود دارن

راز هایی که هم منو اذیت میکنن و هم فرحناز رو

من غمگین بودن رو دوست ندارم،من حتی حرفای غمگین زدن رو هم دوست ندارم

من نگران بودن رو دوست ندارم

من گیر دادن رو دوست ندارم

فرحناز...

take it easy!!

کاش میتونستم این جمله رو یادش بدم...کاش میتونستم یادش بدم با این جمله زندگی کنه

اگه این کا رو میکرد دیگه بی نقص بی نقص بی نقص میشد...!!!

این 3لایه ی بیرونی فرحناز بود...اما یه پیاز که فقط سه لایه نداره،من هنوز فرحناز رو نمیشناسم...



پ.ن:وصف فرحناز به راحتی وصف دلارام نبود،اصلا هم خوب نشد.احساس میکنم هنوز نمیشناسمش،شاید چند وقت دیگه یه وصف دیگه از فرحناز گذاشتم


پ.ن2:کی میخواد نفر بعدی باشه؟؟


پ.ن3:گناه فرحناز اینه که تو دنیایی و میون مردمی  به دنیا اومده که خوب بودن جرمه

دلارام

دلارام 

دلارام بهترین دوست منه 

دلاارم بعضی وقتا خیلی نامرده 

دلارام اون کاری رو میکنه که دوست داره 

دلارام خودش رو در قید و بند هیچی نمیبینه 

دلارام .... 

دلارام رو همه با شعر گفتن میشناسن اما اون علاوه بر شعر گفتن پبانو میزنه،نقاشی میکشه و دستاش برای انجام هر کار ظریفی فوق العاده قویه 

این دنیا برای دلارام زیادی خشنه 

دلارام منو دوست داره... 

اما نه اونقدر که من دوستش دارم و در عوض همه ی آدمایی که خیلی خیلی کمتر از من دوسش دارن رو خیلی خیلی بیشتر از من دوست داره 

دلارام از اون دسته از آدماییه که اگه تحویلش بگیری محل سگم بت نمیکنه و اگه دماغتو براش بالا بگیری عاشقت میشه 

خودش میگه من عاشق آدمای هنرمندم 

من احساس میکنم دلارام شعار زیاد میده 

دلارام خدا رو قبول نداره اما به خدا نیاز داره 

خودش که اینطور میگه... 

دلارام بهترین دوست منه... 

دلارا حرفای قشنگی میزنه 

کار به این ندارم که راسته یا دروغ،شعاره یا حقیقت داره 

دلارام حرفای قشنگی میزنه... 

من و دلارام هیچ کدوم هم دیگه رو درست درک نمیکنیم 

اصلا درک درستی هم از شخصیت،رویاها،آرزو ها و ترس های همدیگه نداریم 

خیلی هم با هم تفاوت داریم 

ارزش های اون برای من بی معنیه 

همونطور که ارزش های من برای اون بی معنیه 

اما با این حال 

من و دلارام بهترین دوستای هم هستیم 

دلارام لبخند های شیرینی میزنه  

در واقع قشنگ ترین خوصیتش لبخند هاشه

و چشم هاش قدرت خورندگی داره(فکر کنم فقط خودش منظور منو از خورندگی بفهمه!!) 

دماغش هم قشنگه... 

دلارام دختر قشنگیه و بابای من معتقده دلارام قشنگترین دختریه که دیده 

البته بین دخترایی که آرایش نمیکنن،3کیلو خط چشم و ریمل نیکنن تو چشمشون و هنوز هیچ جاشون رو عمل نکرده 

آخه قدش هم بلنده 

اما من و مامانم اینطور فکر نمیکنیم.به نظر من و مامانم من خیلی قشنگ ترم،من میدونم که من خیلی قشنگ تر از دلارامم!!!اما مشکل اینجا است که من و مامانم تاحالا به غیر از خودمون هیچ کس دیگه ای رو پیدا نکردیم که اینطور فکر کنه
دلارام بعضی وقتا خیلی خود خواه میشه،به قول خودش داره خودشو لوس میکنه 

اینجور موقع ها حال به هم زن میشه ....اما خب....راحت میشه کاراشو فراموش کرد و .... 

دلارام بهترین دوست منه :) 

 

 

 

پ.ن:پست بعدی:فرحناز!!!

معمولی

میخوام آپ کنم 

روزی سه چهار تا به اصطلاح پست تو دفتر خاطراتم مینوسم تا بعدش بیام اینجا بذارمش اما هیچ کدومش کامل نیست 

من خودم هم کامل نیستم... 

من از همه ی دخترا ی دور و برم کمترم میدونی تاحالا ب این فکر نیفتاده بودم...!! 

بابا میگه هرکی باید تو یه چیزی خاص باشه ...!!  

من تو هیچی خاص نیستم 

تو هیچی حتی خوب هم نیستم 

و همش از خودم میپرسم چه عیبی داره که بعضی از آدمای این دنیا معمولی باشن ؟

اما هیچ کس نباید معمولی باشه. 

من خودم هم نمیخوام معمولی باشم....  

من متفاوت بودن رو میخوام و.... 

من از همه ی آدمای معمولی هم معمولی ترم... 

چند ماه پیش یه دوستی داشتم که منو میبرد به اون دنیایی که دوسش دارم 

منو میبرد به جایی که دلم میخواست بهش تعلق داشته باشم و ... 

منو به آرزو هام نزدیک میکرد 

منو از معمولی بودن دور میکرد... 

اما من اینم...معولی تر از هر دختری که تاحالا دیدی 

بدون هیچ خصوصیت ویژه ای 

دختری که نه دیده میشه و نه نیازی هست که دیده بشه و .... 

معولی تر از همه ی معمولی ها....!! 

  

پ.ن:تهرانم،در جوار خانواده! و برای هیچ کس جز فرحناز هم شارژ ندارم،اس ام اس هیچ کس جز فرحناز رو هم جواب نخواهم داد!!!   p: 

پ.ن2:باید احساسات کمتری تو زندگیم خرج بدم.باید بیشتر با مهرنوش چت کنم :d بیشتر ب دوستای وبلاگی سر بزنم!!! 

پ.ن3:حالم داره از این پست به هم میخوره....به محض این که یه پست خوب گذاشتم اینو دیلیت میکنم

دستاورد ها و فناوری ها

دستاورد ها ی دیشبم

1-دنبال رودخونه اصلا و به هیچ وجه یه جای انسانی و رمانتیک و دنج نیست بلکه کاملا هم جای حیووانی ای است

2-وقتایی که نیاز به آرامش داری خیلی بهتره بری یه جای شلوغ مثل پاساژ مریم و نظر تا یه جای خلوت و دنج مثل دنبال رودخونه هنگامه ی اذان مغرب

3-من اونقدرام که قدقد میکنم آدم قوی ای نیستم،درواقع اصلا آدم قوی ای نیستم "به خصوص در برابر جنس مخالف" که بسیار هم ترسو هستم!!

4-این مهم ترین دستاورد دیشبم بود-دلاواقعا واقعا واقعا میره و خودش هم از این قضیه تاحدی ناراحته اما من حق ندارم با حرفام و حرکاتم اون رو ناراحت تر کنم همونطور که حق ندارم بهش بگم تو نباید ناراحت باشی.من از رفتن دلا خیلی ناراحتم امامیدونم که اگه دلا بره چقدر خوشبخت میشه.پس دیگه نباید ناراحتیمو بهش انتقال بدم و حتی باید خودم هم خوشحال باشم.چون دلا داره برای خوشبخت شدن میره...

5-دلا با من کارایی رو میکنه که اگه من باهاش بکنم بدش میاد.خب من نمیتونم مجبورش کنم از من خوشش بیاد یا وقتی با منه بهش خوش بگذره،نمی دونم چرا اما همه ی شبایی رو که با دلا میگذرونم به طرز عجیبی جز بهترین شبای عمرم میشن(احتمالا این عجیب ترین استنباط دیشبم بود)

و آخرین استنباطم:6-مرده شور هرچی مرد آذره البته به جز بابایی خودم :d



پ.ن:سعی میکنم از این به بعد انقدر پست شخصی نذارم

پ.ن2:من وقعا از خانم آزادی ممنونم که انقدر منو دوست دارن و باهام مهربونن!!


رفتن...

دلارام چیزایی که نمیخواد رو واقعا نمیخواد

من چیزایی رو که میخوام رو واقعا میخوام

دلارام رفتن رو نمیخواسته

و من  با همه ی وجودم برگشتن رو میخواستم

اما امشب....من هم با همه ی وجودم رفتن رو نمیخوام...

تقدیر عجیبیه که همه ی آدمایی که بیشتر از بقیه دوسشون دارم مجبور میشن ترکم کنن

مجبور میشن...همینش قشنگه...خودشون نمیخوان منو ترک کنن،مجبور میشن

و من دلم میخواد تا آخر عمرم جاشون کنارم خالی بمونه

چون میدونم اونا هم دلشون میخواست که کنار من بمونن...مجبور شدن منو ترک کنن....

.

.

.

.

قصه ی یه مرد روحانی که عاشق یه فاحشه شده بود

من و دلارام هم 90%دعواهامون سر این بود که دلارام هیچوقت نمیگه"حضرت علی"

دقت کن"حضرت علی" نه "امام علی"

همیشه هروقت یکی میگفت "امام علی"عصبانی میشدم.میخواستم بزنمش."داره به اعتقادات من توهین میکنه..."

.

.

.

میدونی...امشب یه شب فوق العاده بود

برام عجیبه که شب به این محشری با شب ضربت حضرت علی مصادف بشه و من هم اصلا یادم نباشه که امشب چه شبیه

امشب فوق العاده بود

زیر بارون

زیر آوار...

طوفان شده بود

بعد افطار برای یکی از دوستام پی ام گذاشتم داره بارون میاد و زدم بیرون

راه رفتم

راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم و ...

باد میومد

هوا سرد بود

باورت میشه؟؟

هوا سرد بود

و من با مانتو و شلوار و شال مشکی تو سیاهی شب گم میشدم

باد میومد

خاک میومد تو صورتم و من خاک رو میبوسیدم

آب رو میبوسیدم

هوا رو میبوسیدم

دوباره داشتم خوشبخت ترین دختر دنیا میشدم

رعد و برق صدای این شهر رو خفه میکرد

و زنده رود داشت جون میگرفت

باد منو با خودش میبرد

میبرد به یه جای دور

جایی که من خوشبخت ترین دختر دنیا میشدم و.....

.

.

.

بچه که بودم و بابا شبا خونه بود ، موقع خوابم میومد بغلم میکرد و برام قصه میگفت

نه قصه ی شنگول و منگول و شنل قرمزی و سفید برفی و ....

قصه ی آه

تلخون

قعه ی حیوانات

مسخ

و همه ی اینا روبا شور و شوق احساساتی میگفت که من هنوز یادمه

یه شب بابا برام یه قصه تعریف کرد که فکر کنم از خودش در آورده بود:قصه ی یه مرد روحانی که عاشق یه فاحشه شده بود...

یادم نمیاد آخرش چی شد،بابا این قصه رو وقتی برای من تعریف کرد که من حتی معنی کلمه ی فاحشه رو نمیدونستم

فقط لحن جادویی بابایادمه که موای تنم رو هنوز سیخ میکنه...صدای سرد بابا که تن آدم رو سرد میکنه

 

بابا عاشق تناقضه.

 

وقتی بچه بودم بابا به نحو احمقانه ای منو عاقل میدونست.احتمالا رو عقلم خیلی بیشتر از الان حساب میکرد

اونقدر حساب میکرد که برام "قصه ی یه مرد روحانی که عاشق یه فاحشه شده بود" رو تعریف میکرد

 

 

من درگیر تناقضاتم

شبی که هزار بار سرمو میبرم به طرف آسمونو و خدارو شکر میکنم دقیقا مصادف با شب ضربت خوردن حضرت علی میشه....

بارون

چشمای خیس من
این چشمه های غم
دیوونه ی توان
ای رود مهربون،از رود وصلمون
 چیزی بگو
حرفی بزن گلم
من کم تحملم
با گریه های تو روزای شادم از یاد میرن
اما چه فایده؟
میترسم عاقبت از یاد تو برم...
کم گریه کن گلم...من کم تحملم
تنها ترین من،تنها نذار منو...
تنها سفر نکنم...
این دلشکسته ی از یاد رفته رو دیوونه تر نکن...
با من بگو گلم،من کم تحملم...
با چشم های خیس
این چشمه های غم
با گریه های زیاد با خنده های کم...

انگار تا ابد با این بهونه ها
جای من توی دیوونه خونه ها

بارون من رو زیر آوار خودش له میکرد

فکر کن...تو این گرمای اصفهان  و این بارون

بابا میگه بخواطر گرمای بیش از اندازه ی هوا آب خیلی بخار میشه و هوا از بخار آب اشباع میشه وقتی دم عصر هوا یه کم خنک تر میشه این آب اشباع شده به زمین برمیبگرده و ...


اما من میدونم اینطوری نیست

میدونم اگه امروز و دیروز بارون اومده به خاطر این بوده که خدا به آرزو های من گوش میداده

خدای مهربونم شکرت...

دستامو زیر بارون گرفتم و گذاشتم از نعمت پر شن
دستام پر آب شدن
آب روی دستهام رو بوسیدم و
روزه ام باطل شد...

پ.ن:بارون امروز بعد از ظهر از 15:02 شروع شد و تا 15:35 ادامه داشت....!!

نفهمی

میدونی...

من و تو مثل هم نیستیم.اصلا مثل هم نیستیم

من خوشبختم ،تو نیستی...

من میخوام با توباشم،من میخوام تورو خوشبخت کنم

تو نمی خوای ،تو میدونی نمیتونم...

من بهت میگم میتونم،بهت میگم باهام بیا

اما ته تهش

خودم هم میدونم نمیتونم

میدونی...ما مثل هم نیستیم

من درکت نمیکنم

نه این که نخوام.با تمام وجودم شب و روز سعی میکنم درکت کنم

نمیتونم...

زندگی من پره از آدمایی که درکم نمیکنن

اما زندگی تو پر تر از زندگیه منه...

آدمایی که درکت نمیکنم

دلم میخواد این رو بدونی

"من اینو میفهمم که نمیتونم تورو بفهمم"

.

.

.

"جمعه حرف تازه ای برام نداشت....هرچی بود خیلی بیشتر از این ها گفته بود"

.

.

.

دیشب لوکی لئونارد یه جمله گفت که خیلی باش حال کردم

گفت"من در حال حاضر خیلی تنها هستم،اما حالم هم خیلی خیلی خوبه..."

میدونی...منم همینطورم...تنها تر از همیشه هستم و حالم هم از همیشه بهتره

معنیش این میشه که دیگه به هیچ کدومتون نیاز ندارم.حالم از همتون به یه اندازه به هم میخوره،

نه اینکه شماها حال به هم زن باشید،عصبانی هستم،از خودم عصبانی هستم،حالم از این درک نکردن های خودم به هم میخوره....

.

.

.

صدای سازدهنی فرهاد "با اینا زندگیمو سر میکنم"

یه نسیم که از این پنجره ی کوچیک به داخل میوزه

و یک نفس عمیق

و یک لبخند

و بعد هم بستن چشم هام

میدونی...

تورو ندارم

نمیتونم به تو کمک کنم تا خوشحال تر باشی

اما

خوشبختم...خیلی خوشبختم...




پ.ن:فرحناز تنها دوستمه که هنوز به من نگفته برو گمشو، اما اونم بالاخره منو بازخم زبوناش دیوونه میکنه

دلارام بهم گفت دیگه براش کامنت نذارم،هر وقتم که بش میگم بیا بریم بیرون یا قراره بره دکتر،یا قراره امیر بیاد باش پیانو تمرین کنه و یا قراره با اون دختره گلریز و بقیه ی دوستاشون بره بیرون،تازه دیشب با همین گلریز خانوم رفته بودن زیر بارون قدم بزنن....!!

سهراب هم که ...!!


پ.ن2:چرا تو دنبال اونی و من دنبال تو هستم و اون دنبال منه و همه ی ما اینهمه تنها هستیم؟؟!

خیابون

چقدر سخته که بخوای با یکی دوست باشی و اون هر دفعه بیاد پز یه میلیون دوست دخترش رو بهت بده و برینه به این دوست داشتنت ...!! 

اما با وجود همون یه میلیون دوست دخترش بیخیال تو هم نشه و همینجور برات طناب بفرسته 

(مودبانه اش این میشه که از دلت در آره)  

و اون کارای بد روز پیشش رو جبران کنه و تا همه چی یخته میاد مسالمت آمیز بشه آقا دوباره یاد یه میلیون دوست دخترش بیفته :)) =)) 

 ویاد این بیفته که چقدر تو براش مهم نیستی و چقدر خودش مهمه و چقدر این کائنات زیبا آفریده شده تا اونو ستایش کنه 

 اوه اوه چه زندگی سقت باری!!! :دی  

بعضی وقتا هم که مثل امروز صبح طرف یادش میره یه میلیون دوست دختر داره و میشینین باهم خوش و خرم چت میکنین. 

بعد از یه ساعت میبینی دیگه هیچ حرفی واسه گفتن نداری و چت همینجور یخ و یخ و یخ تر میشه تا جایی که خودت مجبور میشی بگی"اوه ببخشید ن چند دقیقه میرم،فعلا بای" میری و دیگم برنمیگردی...!! 

 گربه سگ بودن هم برای خودش عالمی داره ها...!! 

 مخصوصا وقتی طرفت به طرز عجیبی دچار انحرافات اخلاقی باشه :)  

.  

.  

آدمایی که نسبت بهشون این احساس عجیب رو داشته باشم دوست دارم... 

حتی اگه یه میلیون دوست دختر داشته باشن...!!حتی اگه دروغ بگن...!!حتی اگه باهام بد اخلاقی کنن...!!حتی اگه دوستم نداشته باشن...!! 

 چقدر خیابون جای خوبیه هروقت میرم تو خیابون آروم میشم.تو خیابون حتی از این دغدغه های کوچیک دخترونه ای هم که دارم رها میشم  

تو خیابون به هدفم فکر میکنم.تو خیابون به هدفم میرسم. 

تو خابون زن پرست میشم. 

تو خیابون به آرایش نکردنم افتخار میکنم اما این همه ی فکر و ذکرم نمیشه. 

خیلی احمقی اگه بری تو خیابون و به این فکر کنی که تو یه زن واقعی هستی چون آرایش نکردی...!! 

خیابون جای آدم بزرگا است...!!نه جای این چس مثقال بازیا...جای مامان بابا بازی نیست....!!جای بچه بازی نیست....!!جای رفیق بازی هم نیست ....!! 

 خیابون جا هدفه... 

جای مرد بودنه...!!زنایی که بیشتر از هر مردی کار میکنن...زنایی که بیشتر از هر مردی قدرت بدنی دارن و روحشون از روح هر زن دیگه ای قوی تره...  

خیابون جای خوبیه  

حتی برای کسایی هم که لات و چاقو کش و بچه ی کف خیابون نیستن هم خیابون جای خوبیه  

این خونواده ی وحشتناک داره حالم رو به هم میزنه....نمیشه بیشتر از این تحمل کرد...!! 

ولی همین هم خوبه تا به من نشون بده رها ی خودم،مامان بابای خودم چقدر قابل تحملن...!! 

مخصوصا رها که خیلی گله.... 

 

پ.ن:دوستتون دارم...!! 

پ.ن2:خیابون رو هم خیلی خیلی دوست دارم...!!