خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

هه هه هه

آخ  که چقدر این وبلاگ گروهیا جای مزخرفین!!!البته من اصلا ناراحت نیستم که یه نیمچه داستان نوشتم تو اون وبلاگ آپ کردم و مدیرش لطف کرد طی 10 ساعت داستانم رو از تو وبلاگ پاک کرد.به هرحال این نشون میده ن چقدر مهم و قابل توجه بودم...!!و نکته ی دیگه که این مدیره چرا انقدر به من گیره میده؟؟؟!!همین هم نکته ی جالبیه ...!!

خلاصه خیلی حال کردم داستانم اونقدر باحال بوده که دیلیت شده :دی

چشم حسود کور...

توانایی ام تو دور کردن آدمایی که دوسشون دارم از خودم خیلی بیشتر از چیزیه که فکر میکردم...!!

عاطفه ی قبلی،عاطفه ی گذشته،عاطفه ی حال

مامان میگه از زندگیت فقط حرف زدن یاد گرفتی و نه هیچ چیز دیگه 

فقط یاد گرفتی حرف بزنی،نه به حرفات فکر میکنی،نه گوش میدی،نه عمل میکنی و نه حتی به حرفای خودت گوش میدی ...!!

مامان راست میگه.کاش یاد گرفته بودم بیشتر سکوت کنم.سکوت کنم و با نگاه،با فکر و با زمان مشکلاتم رو حل کنم 

نگاه کردن....فکر کردن...زمان...صبر کردن.... 

بابا میگه " این روزا میگذره....این روزا میگذره و هیچ چیز ازشون باقی نمیمونه...هیچ چیز...حتی خاطره هاشون..." 

بابا هم راست میگه...؟!؟! 

فکر میکنم بابا هم راست میگه.از گذشته هیچی بام نمونده...همه ی اون آدما ....ازشون چی باقی مونده؟!حتی خاطره هاشون هم من رو رها کردن 

اما من هنوزم یه احساس خیلی کمرنگ نسبت به همشون دارم.... یه احساس خیلی خیلی خوب 

دلارام میگه " خودت رو به آدما وابسته نکن" 

قبلا هزار بار دیگه این حرف رو شنیده بودم اما این بار فرق میکنه 

دلارام میگه " اگه میبینی بدون تو به من خوش میگذره تو هم باید بدون من خوش بگذرونی" 

همشون حرفاشون خیلی شبیه همه 

فرحناز بهم میگه "تو اشتباه میکردی...همیشه اشتباه کردی و حتی همین الان هم داری اشتباه میکنی" 

خوشم نمیاد فرحناز-تنها دوستم نگران من میشه و مطمئنم دوستم داره-حرفایی بزنه که ناراحتم میکنه 

من اشتباه نمیکنم.... 

و مهسا میگه "تو گدشته ات رو فراموش کردی،یادت نمیاد چی بودی،از کجا اومدی،چیکار کردی،چیکار میخواستی بکنی" 

مهسا یه جورایی داره میگه از دمدمی مزاجیت متنفرم!! 

مهسا از همه ی اینا درست تر میگه 

من یادم نمیاد چی بودم 

من از عاطفه ی قبلا ها هیچی یادم نمیاد...!! 

برادرم هیچی ....هر روز میبینمش،من نگاهش میکنم و اون نگاهش رو از من میدزده  

برادرم....!!؟

کاش میشد منو ببخشه... 

اینم از آدمایی که من دوسشون دارم و براشون زندگی میکنم 

آرزو میکنم هیچ وقت اون روزی نرسه که حتی خاطره هاشون رو هم به یاد نیارم 

یا هیچ وقت در بعد ها تبدیل به عاطفه ای نشم که عاطفه ی این روز ها رو به یاد نیاره... 

همه ی کسایی که اسمتون رو اوردم توی این پست؛دلم میخواد بدونید عاشقتونم 

 

پ.ن:یه رها خانوم هم تو زندگی من وجود داره که واسه ما خاطرش از هر بنی بشری عزیز تره،اما ایشون فعلا در مرحله ی خنگولیت کودکی به سر میبرن و در حدی نیستن که جملات قصار بیان کنند

شکر

من...عاطفه م....17سالمه....و هیچ توجیهی برای گناهانم ندارم

کسی من رو بازخواست نکرد

خودم اعتراف میکنم

گناهان من ندیدنی است 

گناهان من حس کردنی است

کسی من رو بازخواست نکرد

خودم اعتراف میکنم

نه از این روز ها خسته شده بودم

نه کسی مرا اذیت کرد

و نه کسی تنهایم گذاشت

من خودم،فقط به خاطر نفس خودم گناه میکنم

من تنها نیستم

تنهایی را اشتباه احساس میکنم

به خوبی میدانم چقدر از همه ی هفده ساله های  اطرافم 

هفده ساله های قدیم 

هفده ساله های حال 

و هفده ساله های آینده

چقدر خوشبت تر هستم

هر وقت به مردم نگاه میکنم از خوشبختی خودم تعجب میکنم 

من میدانم چه چیز هایی دارم

چه چیز هایی که بقیه ندارند و باز هم خیلی وقت ها خدارا شکر نمیکنم

قدر نمیدانم

میترسم عاقبت این ناشکری همه ی خوشبختی هایم را بگیرد

تنها میخواهم مرا ببخشد

تنها....

همه ی همین ها برای تمامی لحظاتم کافی است 

فقط میخواهم تنها مرا ببخشد و داشته هایم را برایم نگه دارد  

 

 

پ.ن:توانایی عجیبی دارم تا آدمایی رو که دوسشون دارم رو از خودم دور کنم...!!

هوس، بدون شهوت

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمییست که همچنان که تورا میبوسند،در ذهن خود طناب دار تو را میبافند 

                                     «فروغ» 

فروغ.....بانوی شعر ایران....این لقب رو من بهش دادم....یه لقب ناسب برای زنی که من میپرستمش...احمقانه است؟من میپرستمش.... 

 

 

 

عاشق شدم 

عاشق یه دختر 

تاحالا شده عشق رو بدون شهوت تجربه کنی؟ 

من دارم عشق رو بدون شهوت تجربه میکنم 

ولی شاید عشق نیست 

آخه آدم که الکی الکی فقط به خاطر یه شب بیرون خوش گذشتن که عاشق نمیشه  

پس من دارم هوس رو بدون شهوت تجربه میکنم؟؟ 

 

تازه اون شب  قرار بود عاشق داداشش بشم نه خودش 

تا نشون بدم من آدمش هستم که فراموش کنم 

نشون بدم میشه راحت تر از هر هوسی یه عشق از یاد نرفتنی رو از یاد برد 

 

 

به هر حال :تویی که خوب میدونی با توام....خیلی خیلی دوست دارم 

 

شاید هم نفهمی من الان دارم با تو حرف میزنم 

به هر حال....من خیلی خیلی دوست دارم 

و بهترین شب عمرم رو چند شب پیش با تو گذروندم !!! 

 

پ.ن:بلد نیستم حرف بزنم،هنوز میگم،کاش نوشتن رو یاد بگیرم تا به جای اینکه دلارام حرفای دلم رو بزنه خودم حرفامو بزنم 

پ.ن2:پیرزن جلوی کتابخونه 2روزه دیگه پیداش نیست 

پ.ن3:بیچاره داداشش ....نترس بابا!! هیچ خبری نیست!!:)) 

پ.ن4:عشق با زن پرستی در تضاده؟کاش میشد جواب این سوال رو بفهمم....

آینده

یه متن طولانی اجتماعی تو کتاب خونه نوشتم 

ولی الان که اینجا نشستم میبینم هیچی اش رو احساس میکنم 

یادمه احساسی که تو کتابخونه داشتم دردناک بود 

فقط کافیه یه بار بری باغ غدیر رو به روی کتابخونه علامه امینی 

از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ۱ و  ۲ بعد نصف شب 

تا ببینی من چی رو دیدم 

تا ببینی این دنیا چیکار میکنه 

روزی میرسه که من  پیر و ملوک میشم 

طوری که حتی نتونم گردنم رو سفت بگیرم یا مگس ها و پشه ها ی پارک رو از خودم دور کنم 

اون روز بچه های من،من رو میبرن و میذارن توی یه  پارک پر از رهگذر 

تا براشون... 

تا براشون.... 

تا براشون صد تومن به صد تومن پول جمع کنم 

نمیدونم چی بگم... 

وقتی دوستام دارن شکست میخورن،اما هنوز چیزی به من آسیب نرسونده 

شکست اون ها شکست منه 

همیشه حمایتم کردی 

بیشتر از چیزی که لیاقتش رو داشته باشم حمایتم کردی 

من ارزشش رو نداشتم ولی تو باز هم منو نجات دادی  

کاش میتونستم مطمئن باشم اونا رو هم حمایت میکنی 

دلارام،فرحناز،مهسا،پرستو،فاطمه،رها و .... 

 

حسودی میکنم به دختری که اون عاشقشه...چی باعث میشه که یکی در این حد یکی رو دوست داشته باشه؟ 

 

به هر حال چه ربطی به من داره؟!!! 

من قسم خوردم که هرگز به مردی نیاز نداشته باشم!!! 

 

پ.ن:آهنگی که تو کافی نت گذاشتند ترکیه ولی باز هم داره من رو دیوونه میکنه

پ.ن2:آی دی ش برام آنلاینه نمیدونم معنیش چیه ولی برام خیلی عجیبه که هیچ احساسی نسبت بهش ندارم.نه قلبم تند تر زد و نه کف دستام یخ زد و نه حتی قیافش یادم اومد و نه این احساس بچگونه رو کردم که به غیر از اون هیچ چیز هیچ چیز  از این دنیا نمی خوام 

حتی احساس نکردم ازش متنفرم 

فقط به ذهنم رسید که از این دنیا هیچی نمیخوام 

نه اون  

و نه هیچ چیز دیگه.... 

همه ی چیز هایی که در همین  لحظه دارم برای تمام عمرم کافی خواهند بود...

عشق...

عشق

آخرین هم سفر من

مثل تو من رو رها کرد

تو هم مثل من میدونی

زندگی بدون عشق چقدر زیبا تره

وقی که پول داری و شکمت گرسنه نیست و هنوز درگیر وهم ترسناک یک تعرض نشدی

زندگی بدون عشق زیبا تره

این یه نعمته یا یک سزا و کیفر؟

زندگی بدون این عشق های  خوشی زیر دل

زندگی بدون یک مرد د...س

فکرش رو بکن

وقتی که شکمت سیره

برای خوابیدن جایی داری

و برای پوشیدن لباسی

دیگه چرا باید ذهن تو درگیر چیزی باشه که هرگز وجود خارجی نداشته؟

من هنوز اونقدر از دنیا دور نشدم که چیزی که هرگز وجود نداشته وجود من رو از جدا کنه

تو هم مثل من....تو هم مثل من....

تو هم مثل من خوب میدونی چیز هایی هستند که هرگز وجود نداشتند... 

 کاش آدما تک رنگ بودند

سیاه

سفید

کاش میتونستم خیلی راحت بگم کی خوبه 

کی بده 

از کی میشه متنفر بود 

کی رومیشه دوست داشت 

یادمه یه چیزایی خوندم راجع به اینکه چند رنگه بودن آدما چقدر خوبه 

ولی الان هیچی یادم نمیاد جز اینکه چند رنگ بودن آدما باعث میشه که هیچ وقت نشناسیشون  

 

پ.ن:تو با تنهایی های من ،تو با این جاده هم دستی 

پ.ن 2 : آسمونشم بگیری،این پرنده مردنی نیست...

phon numb

دوست خیلی خیلی صمیمی : سلام عاطفه خوبی؟میدونی چیشده؟

عاطفه : سلاااام عزیزم.نه!تو بم بگو 

دوست خیلی خیلی صمیمی : حدس بزن!!

عاطفه : خب خودت بگو دیگه

دوست خیلی خیلی صمیمی : باورت نمیشم...

-بگو دیگه

_شماره ی "..."(همون آقایی که ما عاشقشونیم و تاحالا دوتا وبلاگ رو به نامشون مزین کردیم )اینه؟091321...؟!!!

عاطفه:هاااااااااان!!!

ضربان قلب اینجانب بالا میره و قدرت تجزیه تحلیل کفاف نمیده

عاطفه : تو اینو از کجا آوردی؟

دوست خیلی خیلی صمیمی (کاملا پیروزمندانه از یه مدرک به سایر مدارک ابله بودن من اضافه شده) : خب معلومه!خودش بم داد....

عاطفه:آهان

دوست خیلی خیلی صمیمی : دیدی چقدر هرزه است؟دیدی چقدر کثافته...؟؟حالا هنوزم دوسش داری...؟؟

عاطفه : ...

بعد ها کاشف به عمل آورد که این معشوق ما برای کنکورش دچار یه سری سوالات اساسی زیست شناسی شده و چون شنیده بودن این رفیق ما نابغه ی زیسته خواستن که کمی بر معلومات علمی خود اضافه کنن

رفتن تو وبلاگ رفیق ما و همچون یه دانشجوی طالب علم طلب علم و مغفرت کرده اند

ای خدا!!

فلسفه اش چیه؟

فکرش رو بکن براش زده: "خوشحال میشم صحبت کنیم 091321...."

حالا اگه انقدر سوالاتشون حیاتیه خب یه میلیون دختر زیست باز دیگه هم تو این شهر وجود داره چرا صاف میاد سر این رفیق فابریک ما اونم در حالی که میدونه این دختره یکی از بهترین دوستای منه؟

من ناراحت نشدم به هر حال هرچی باشه اینجا یه جامعه ی کاملا آزاده(!!!)هرکسی حق داره از هرکسی که میخواد سوالای زیست شناسی بپرسه

ولی جدی فلسفه اش چیه؟

پ.ن:یکی من رو توجیه کنه چرا ایشون این کار رو کردن

پ.ن2:هی تو !یعنی انقدر خراب شدی که کارت به اینجاها کشیده؟؟خاک بر سرت....

پ.ن3: آخ که چقدر بدم میاد از مردایی که مرد نیستن!!

پ.ن4 : ....

آدمای بی شعور...!!

میدونستی ادمایی که سلام نمیکنن خیلی بیشعورن؟!!

دقایقی پیش

بعد از ساعت ها درس و مطالعه تصمیم گرفتیم اتاق را به قصد موال و هندوانه ترک کنیم

در آستانه ی در صدای مردی(پسری)که جز محارم نیست شنیده میشود

کمی دقت بیشتر....صدا شناخته شد

همون یارو که مامانت از خوشت میاد...مامانت نه!!همه ی زنای فامیل خوششون میاد از این فاطمه ی 10ساله که تا خاله جان 93 ساله!

عشق دوران نوزادی،کودکی،نوجوانی و جوانی بسیاری...!!

اوووووووه ه ه ه!!

نه...

از آستانه ی در برمیگردیم تا حجاب کنیم

این دفعه با کلی چادر و چاغچول از آستانه ی در بیرون میریم

در آستانه ی هال:

با بی توجهی نگاهی به ساکنین نشیمن میندازی

چند تن دایی و خاله و شوهر خاله و شوهر عمه و دختر خاله ها و غیره و فرد نامحرم مذکور دیده میشن

همه گرم و صحبت و فرد مذکور مخ شوهر خاله را راجع به چاه های نفت عربستان و شکم گنده ی عرب ها تیلید میکند

میری در کمال آرامش کنار مادر گرامی میشینی

به آیتم هندوانه یا خربزه فکر میکنی

در همین حین مادرت با عصبانیت زیر لب داد:سلام کردی؟؟

(ای خاک به سرت دختر پس تو کی یاد میگیری شوور جور کنی؟)

سرت رو با تعجب بالا میاری:چـــــــــــِی؟؟؟!!

غافل از راز و رمزه عشوه و کرشمه اطراف رو نگاه میکنی

فرد نامحرم در حال خالی بستن و 2-3تا دختر فامیل هم زیر زیرکی با پوزخند نگاه کردن و خاله و شوهر خاله هم چپ چپ نگاه کردن و سایر هم گرم صحبت

به آرامی جواب میدهی:نه

-چرا؟سلام کن...زود باش سلام کن

-نمیخوام

یعنی چی؟باید سلام کنی...

-داره حرف میزنه

-زود باش سلام کن

(دقت شود که همه ی این حرف ها با وجود زمزمه بودنشان آنقدر بلند بودند که اکثریت جمع یعنی آن 2-3تا دختر فامیل بشنوند و 1 پوزخند به من بزنند و یه عشوه برای آن طرف بیایند)

بنده به آرامی:سلام

طرف نشنید

پوزخند ها باز شد

بین صندلی من و گیرنده ی سلام 2نفر نشسته اند که دید را میگیرند

اینجور موفع ها چیکار میکنند؟

کمر به بالا را از صندلی کاملا به سمت جلو متمایل میکنند

دوباره کمی بلند تر: سلام

ناکس بازهم نشنید

پوزخند ها خیلی باز تر شد!!

یه هو مادر مهربان در می آیند جلوی جمع و با صدای بلند عرض: ... آقا دختر من بتون سلام کرد!!!

ای خاک بر سر من!!!

نامرد نمیشد جمله ی "دختر من" رو حذف کنی؟

پوزخند ها بینهایت باز شد

... آقا شنیدند،برگشتند و حتی ایستادند

کاملا جنتل منانه لبخند زدند:سلام خانوم!حال شما؟خوب هستین؟

یک قدم جلو می آیند که دست بدن ولی بنده ی سوتی دیگه دادم

چون هم زمان با قدم ایشون یه فدم به عقب رفتم تا دست ندم:))

رویم رو که برگردوندم دیدم دختر فامیل کوچیک تر تو گوش دختر فامیل بزرگتر چیزی گفت و دوتایی خندیدن

خب دیگه بسه!!

مامان من هم به اندازه ی کافی نشون دادن دخترش چقدر مودب و باشخصیت و جذابه

منم تندی یه بشقاب با یه برش کوچولو هندونه و یه چنگال برگداشتم و رفتم تو اتاق

ولی این پایان ماجرا نبود

چون مامانی هم همراهم اومد

مامانی لازم میدید یه سری نصاحی رو به من ابلاغ کنه

"خیلی بیشعوری....آدمای بیشعور سلام نمی کنن....چرا سلام نکردی...؟؟""

-حالا مگه مهمه مامان؟

-خب زشته

-خوشم نمیاد ازش

-ربطی به خوش اومدن نیمدن نداره

کسی که سلام نمیکنه یعنی بیشعوره

-ول کن امان

-پسر به این خوبی....

:نمیشه جلو هرکی که خوشت میاد ناز و عشوه میای و جلو هرکی که خوشت نمیاد بیشعور میشی!!

:

:O

نتایج اخلاقی:

1-آدمایی که سلا نمیکنن خیلی بشعورن

2-آدم باید جلوی همه عشوه بیاد حالا چه از طرف خوشش نیاد چه بیاد

 

 

پ.ن:آخ که چقدر این دخترای فامیل ما خزن!

پ.ن2:دلیل بعضی چیزا رو نمیغهمم....جدی نمیفهمم!!!

پ.ن3:این دخترای فامیل ما خیلی خزن!!

آرزو های مشترک

دل من قفل شده و معطل یه کلیده 

یکی اونو دزدید و رفت بگو بینم اونو کی دیده 

آخ که چه حالی میده رقصیدن!!چقد حال میده خنگولیت!!خیلی شارژم... 

با اینکه یکی از رفقا بد جور ضد حال زده :| 

اون خیلی عوض شده

نا امید شده دیگه از همه بریده 

من همه ی تلاشم رو براش کردم،هرکاری میتونستم کردم با اینکه در نهایت چیز زیادی از آب در نیومد 

ولی من همه ی تلاشم رو براش کردم تا به اینجا نرسه 

گاهی اوقات خیلی احمقه 

نمی فهمه 

آرزوهای اون فقط آرزو های خودش نیست 

آرزو های منه  

آرزو های استادشه 

آرزو های خانوادشه 

داره آرزو هاشو دور میریزه 

نمیدونه،نمیفهمه 

که اینا آرزو های خودش تنها نیست 

حق نداره آرزو های من و بقیه رو دور بریزه فقط فقط به صرف اینکه نمیفهمه این چیزایی که داره دور میریزه و بهشون پشت پا میزنه آرزو های ما هم هستن  

من همه ی تلاشم رو کردم که به این جا نرسه 

به این مرحله از نا امیدی نرسه 

کاش میتونست بفهمه،کاش اونقدر بزرگ شده بود که بفهمه!  

 دلم میخواست یه بار دیگه ثابت کنه از صفر هم میشه به صد رسید

 ثابت کنه هرکی به 100 رسیده،از صفر شروع کرده تا به 100 رسیده 

هیچ کسی که از 40،50 یا 60 شروع کرده هرگز به صد نمیرسه! 

این حرف من نیست ولی حرفیه که همیشه بهم ثابت شده:آدما تو سختی رشد پیدا میکنن،تو سختی پیشرفت میکنن 

اون حق نداره حالا که در آستانه ی بزرگترین پیشرفت ها است به آرزو های خودش،من و همه ی آدمایی که دوسش دارن پشت پا بزنه

اینارو دارم اینجا مینویسم چون میدونم میخونه 

میدونم همه ی اینارو میخونی پس بهت میگم: 

از حرفات بدم میاد،از نا امیدی هات بدم میاد،از ضعیف بازی هات بدم میاد 

چون فقط بازی هستن 

تو اگه مرد این راه نبودی نباید از اول میومدی تو این کار 

ولی حالا که اومدی باید تا تهش رو بری 

چون اگه بکشی کنار نه من و نه همه ی اونایی که میدونی هرگز نمی بخشیمت!!! 

تو از اولش میدونستی این راه چقدر سخته 

و قراره سختی هایی خیلی خیلی بیشتر از این سختی های فعلی به سراغت بیان 

اما تو حق کنار کشیدن نداری 

می فهمی چی میگم؟؟ 

الان وسط راهی  

یه راه یه طرفه

دیگه حق نداری برگردی  

دور و بر این راه حتی دره ای هم وجود نداره که خودت رو توش پرت کنی

باید تا آخرش رو بری 

چون چیزایی که آرزوی تو هست 

آرزو های ما هم هست 

چیزایی که تو میخوای 

دقیقا هموناییه که من هم میخوام 

همونایی که همه ی دوستای حقیقیت میخوان 

گلبهار....

تعریف زن

 یه سری عکس از بانک بانوان مشهد دیدم که باعث شد یه جمله به ذهنم برسه: 

من فقط یه حیوون وحشی و حیله گر هستم که با این بدن خوشگل و ظریف تنها هدف از آفرینشم تحریک کردن تو بود.... همون بهتر که منو حبس کنی تا با این چشم های گناه الود و شهوت زده ام نگاه پاک تورو حرام نکنم...

پ.ن:دارم شک میکنم که مطالب پست قبلی واقعا راست باشه 

پ.ن2: دارم خودم رو پیدا می کنم 

پ.ن3:مثل سگ دارم پیانو میزنم و مثل توله سگ درس میخونم و باز هم مثل سگ کار می کنم 

پ.ن4:به امید روزی که مثل یه شاه سگ(:d ) هم کار کنم،هم درس بخونم،هم پیانو بزنم 

پ.ن5:خیلی بی تربیتی...