خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

 آدما میشینن فکر میکنن از کی زندگیشون جهنم شد

من نشستم فکر کردم تا بفهمم از کجا جهنم تموم شد

مهر 1388

وقتی که رفتم دوم دبیرستان

مهم ترین تصمیم زندگیمو گرفتم

تصمیمی که تا اون موقع و هنوز تنها تصمیمی بود که واقعا عملیش کردم

تصمیم گرفتم تمام روزای گذشته رو بسوزونم و دیگه هیچ وقت کاری نکنم که بعدا پشیمون بشم

نمیدونی وقتی که آدم 15سال از زندگیشو تو پشیمونی،افسوس،حسرت،عقده و مهم تر از همه با ترس بگذرونه

چقدر سخته که بخوان یه زندگی جدید شروع کنه

و چقدر سخته که بخواد دیگه مثل زندگی قبلیش رفتار نکنه

و چقدر سخته که جلوی خودشو بگیره که به اون دنیای کثیف ترسناک برنگرده

میدونی...خیلی چیزا دردناکو و نفرت انگیزن و تو هم نمیتونی ترکشون کنی

مثل حس رنجآوری که یه پسر معتاد به خود ارضایی داره

یه حسی که ازش متنفریو باید هر روز و هر روز و هروز تجربه کنی و هروقتم که میخوای خودتو نجات بدی میبینی فرداش با میل خودت دوباره داری اون کاری که ازش متنفری رو انجام میدی و هیچ راه نجاتی نیست!

دقیقا یه همچین حسی رو داشتم

اون دنیا برام مثل یه باتلاق بود که خیلی سعی کردم ازش بیرون بیام

خیلی

تنها نمیتونستم

اکمک کسی بیرون اومدم که خودش تو باتلاقی هزار بار عمیق تر از باتلاق من گیر کرده بود

من اونموقع نمیدونستم اون تو چه باتلاقیه

اونم نمیدونست که منو نجات داده!

من هنوز نفهمیدم اون چه دنیایی داره

خب اونم نمیتونه احساس منو به حودش درک کنه!



کمک اون به من یه شرط لازم بود که کافی نیست!


همه ی آدما لیاقت عشق همدیگه رو ندارن

اما هرکسی لیاقت عشق ورزیدن و همینطور حقشو داره

درواقع...این عشق ورزیدنه که لیاقت میخواد!



نمیخوام دیگه هیچ وقت زیر قولم بزنم

نمیخوام دیگه هیچ وقت اون روزا برگردم

کابوس اون روز ها دست از سرم بر نمیداره

کاش میشد دست چپم رو با تمام جاهای وحشتناک تیغش از بین ببرم

تا هیچ وقت دیگه با این سوال رو به رو نشم:"عاطفه دستت چیشده؟"

فکر میکنی چی شده؟؟

وقتی بچه بودم...!!

و حالا هیچ وقت دستم از من جدا نمیشه

این زخما انتقام روزهاییه که من هنوز نمیفهمم به چه جرمی دچارشون شدم

از بچگیام متنفرم،از هر چیزی که مربوط به بچگیام باشه

متنفرم

متنفر...

به جز یه اتفاق


تنها خاطره ی خوبم مربوط به اون روزا مال تیر یا مرداده تابستون 88ه

خاطره ای که تو تصمیمی که در آینده گرفتم خیلی تاثیر داشت

"من

درست مثل یه دختر بچه که رو دستش هبچ اثری از جای تیغ نیست،

تو یکی از کوچه باریکای نزدیک مدرسش،

با یه پسر بچه ی با مزه که کارنامش دستشه و قدشم یه 3-4سانتی از دختره کوتاه تره!"

این خاطره تنها خاطره ی خوبیه که از قبل از مهر 88 دارم


بزرگترین عادتم تو اون زمان دروغ گفتن بود

 من براش از این عادت و تواناییم کم نذاشتم

نمیفهمم رو چه مبنایی اما اون منو بخشید

اون عجیب ترین آدم دنیا است....


میدونی راحت میشه عشقو تو زندگی پیدا کرد

و راحت میشه با عشق همه چیزو عوض کرد...

و راحت میشه با عشق خوشبخت بود...


اون پسر بچه رو دیگه تا مدت ها ندیدم

وقتی دیدمش که قدش ازم نزدیک 10سانت بلند تر شده بود

و من هیچ احساسی شبیه اون چیزی که تو مرداد 88 بهش داشتمو نداشتم!

من هر قسمت از زندگیمو که مربوط به قبل از مهر 88 بود و آتیش زده بودم!


دوباره پیداش کردم

کسی رو هم که منو از مرداب بیرون کشید رو سر جای خودش گذاشتم

همه چیزو مرتب کردم

و الان همه چیز سر جاشه...


من نه دیوونه هیچ پسریم و نه دیوونه ی هیچ دختری

من نه دینی دارم  و نه اعتقادی

برا من نه نتیجه ی کنکور مهمه

نه اینی که آینده چی پیش میاد

من راه خودم رو میرم

و سر قول خودم هستم



امشب همینجور که داشتم شاممو آماده میکردم با شخصی حرف زدم،وقتی میخواستم غذامو سرخ کنم یاهورو بستم و بعدش دیدم...دارم ماهی و سیب زمینی درست میکنم!

ماهی ها تو مایتابه و سیب زمینی تو ماکروفر

این هیچ ربطی به لندن زندگی کردن اون شخص نداره!داره؟



دلم بینهایت برای دلارام تنگ شده،اونقدر که همش دارم بهش فکر میکنم اما نه اونقدر که بخوام برگرده

اونم جاییه که توش خوشبخت تره



جهنم زندگی من مهر 88 تموم شد....




به همیشه ی پیش از این احترام میگذارم ...

به احترام دوستی که هیچ وقت نبوده

به احترام روزایی که هیچ وقت وجود نداشتن

به احترام روز هایی که من و تو-دختر بهار-احساس کردیم خوشبخت ترین دخترای دنیاییم...

.

.

.

.

بعد از تو هیچ کس بر نمیگردد!

همیشه وقتی کار به اینجا میرسه وبلاگ اولین راهه

این دفعه پوارو اولین راه بود

پوارو جواب دادا...اما وبلاگ خیلی خیلی بهتر جواب میده

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن: 18 years old

چه زحمتی کشیدم که به اینجا رسیدی!!! :d