خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

God

امروز بعد از مدت ها واقعا احساس خوشبختی میکنم....

با اینکه قرار نیست اتفاق خوبی برام بیفته اما میدونم امروز بهترین روزم تو این تابستون تا به امروز بوده

صبح (مثل هر روز صبح) طبق سنت پسندیده ی صله ی رحم پاشدم رفتم وبلاگ  تک تک دوستان رو چاک آپ کردم البته یه سری از دوستان مثل خودم روزی 6 تا پست میذارن که وقت نمیشه همه شونو خوند اما این یکی هفته ای 1 آپ بیشتر نداره

میشه کل آپش رو به هفت قسمت مساوی تقسیم کرد و هر روز یه قسمتش رو خوند

تو این پست آخرش کار جالبی کرد

به صورت یه بازی با دوستاش خدای خودش رو معرفی کرد و خواست که اونا هم همین کار رو بکنن

البته من از لغت بازی اصلا خوشم نمیاد

من وقتی که حتی تو دلم یه کم خدای خودم رو به لغت بازی ربط میدم همه ی موهای تنم سیخ میشه!!

ولی دوست دارم بشینم و خدای خودم رو برای خودم بررسی کنم

کار جالبیه

اینجوری شاید یخته تکلیفم با خودم و زندگیم معلوم شه


نه اینکه اونقدر احمق باشم که بخوام کاری که از افلاطون تا مرلین منسونو و از مولانا تا شریعتی کردن رو دوباره تکرار کنم

فقط برای خودم خدای خودم رو تفسیر میکنم


یک خدای بزرگ

برای یک انسان حقیر




اسمشو میذارم خدای مهربون من....کسی که همیشه وقتی تو بدترین شرایط قرار میگیرم ، مثل یک حیوون له له زنان به یادش میوفتم

درحالیکه اون همیشه با منه

و اگه من هم باهاش بودم هرگز مثل اون حیوون له له زنان نمیشدم

اگه یکی ازم بپرسه اسمش چیه جواب میدم:انرژی.چیزی که از من ساطع میشه و زندگی من رو شکل میده

اما برای خودم خیلی بیشتر از انرژیه

چون انرژی با اینکه میتونه تورو به چیزایی که میخوای برسونه اما نمیتونه که وقتی مثل خر تو گل گیر کردی نجاتت بده

میتونه؟نمیدونم...شایدم انرژیم من خیلی انرژی باشه و بتونه!

برای من بیشتر یه احساسه

احساسی که زندگی منو شکل میده،به زندگی من قدرت میده و اگه خودم رو ازش دور کنم این احساس قدرت از من دور  و زندگیم راکد و راکد تر میشه

به هر حال خودم ترجیح میدم با این لقب صداش بزنم : خدای مهربون من...!!


سن:نمیدونم...احتمالا از وقتی که اولین هاله های روح من شکل گرفته و نسخ به نسخ(تناسخ به تناسخ)به من رسیده

ولی من که به تناسخ اعتقاد ندارم....

به جهان و دنیا و بیگ بنگ هم که اعتقاد ندارم...

پس خدای من چند سالشه؟


خدیا من بوده

خدیا من همیشه بوده

قبل از اینکه هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز در این دنیا به وجود بیاد خدای من وجود داشته

و همین باعث میشه که من عاشقش بشم

خدای من معلوم نیست از کجا اومده و خودم هم میدونم اگه بشینم ساعت ها ازش بنویسم نمیتونم بفهمم خدیا من خودش چیه؟هویتش چیه؟کی اومده؟از کجا اومده؟کجا میره...؟؟!!

فقط میدونم

با هر خدیا دیگه ای(الله،پدر،جهان،کائنات  و  حیواناتی فی الجمله میمون و فیل و مرد شیکم گنده و مرد لاغر و اینا)فرق داشته

 

خدای من،من رو مجازات نمیکنه.هرگز من رو مجازات نمیکنه

اون نتیجه ی منطقی کارهام رو بهم نشون میده

نه مجازات...

اگه اتفاق بدی برام بیفته به خوبی میدونم که فقط مقدمه ایه برای اتفاق بسیار خوب تری که قراره بعدا رخ بده!!!

قبلا این جمله رو خیلی شنیدم اما الان با ایمان  و درک کامل بیان می کنم

من و خدای من کاملا به هم وابسته ایم

اگر او من نبودم،او هم نبود

و اگر او نبود....(؟؟؟)من هم نبودم

شاید یه دختری به اسم عاطفه با قد و وزن و صورت و شماره کفش من وجود داشت ولی اون عاطفه این عاطفه نبود

عاطفه ی فعلی فقط و فقط با همین خدای میتونه وجود داشته باشه و مسلما حالت چشم ها و لحن نگاهش هم با اون عاطفه زمین تا آسمون فرق میکرد

خدای من درون منه

اون بزرگه نمیتونم بگم چقدر چون خودم هم نمیدونم عظمتش دقیقا تا چه حده

ولی اون قدر بزرگ هست که بتونه با اون همه عظمتش خودش رو تو  قلب من جا بده و یا کائنات رو تغییر بده برای اینکه منو خوشبخت کنه

و تنها چیزی که اون میخواد همینه

خدای من مال منه و تنها چیزی که میخواد خنده و خوشبختی و خوشحالی منه

هنوز نمیدونم خدای من دقیقا همون خدای خواهرم و دوستام و بقیه است یا اینکه فقط فقط خاص منه

در هر صورت اگه خدای بقیه هم درست همین خدای من باشه ، اون با من یه جوری رفتار میکنه که من فکر کنم فقط مال منه :d

خدای من تنها کسیه که منو حمایت میکنه و هرگز من رو ترک نمیکنه...حتی وقتی که خودم از خودم دور میشم اون با منه

خدای من دقیقا همون کسیه که وقتی فکر می کنم دیگه اینجا آخر خطه و حالا تنها راه باقی مونده خالی کردن یه بطری کلونازپام تو گلوی مبارکه ؛ یه هو از ناکجا آباد با یه معجزه منو به خودم میاره و بهم میگه:آروم باش...هنوزم راه زیادی مونده...

و یه «پ.ن» نامرئی ولی حقیقی  بهم میده که : من باهاتم

همین الان هم مثل یک هاله ی نامرئی(اگه قرار بود رنگ داشته باشه ترجیح میدم آبی کم رنگ باشه)منو در بر گرفته و دستش رو دور کمرم پیچیده،دقیقا همون چیزی که الان بهش نیاز دارم، و داره زیر گوشم میگه که همیشه پیشم بوده....تمام امروز رو پیشمه، و  تمام طول عمرم رو پیشم خواهد بود

حتی گونه ام رو میبوسه

اون پر از گرماست ولی جای بوسه اش خنکی خاصی داره که پوستم رو میسوزونه

میدونه که من عاشق این سوزش ناشی از سرما هستم

چشم هام رو میبندم و میخندم

چند لحظه بعد وقتی آروم آروم چشم هام رو باز می کنم میبینم که این حاله ی نامرئی آبی(!!!)همه ی اتاق رو پر کرده و حتی مانیتورو کیبوردم رو محو کرده و .....

هووووووووووووه ه ه ه ه!!!!!!!



پ.ن:آخرش هم چیزی بیشتراز اون چیزایی که قبلا میدونستم نفهمیدم اما از این که راجع به خدای مهربونم نوشتم احساس خیلی خوبی دارم

پ.ن 2: از همه ی دوستایی که آدرس وبلاگم رو بشون دادم و سر نمیزنن یا اینکه سر میزنن و کامنت نمیذارن کمال تشکر رو دارم

پ.ن 3 : سر 2 تومن شرط میبندم اولین کامنت این پست اینه :

سلام خوبی وبلاگ قشنگی داری ،واقعا بهت تبریک میگم.عالیه.اگه خواستی یه سری به سایت های من بزن اگه خواستی با من تبادل لینک کنی به این آدرس مراجعه کن گلم http://......com/tabdol1.php واگه هم خواستی آمار ورتبه وبلاگ خودتو بترکونی حتما به این سایت مراجعه کن 100% رایگان هستش و می تونی به راحتی آمار بازدید وبلاگ خودتو افزایش بدی هرچقدر دلت بخواد مرسی  http://......com

نظرات 3 + ارسال نظر
صدف سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 02:39 ب.ظ http://www.asantabligh.ir

سلام خوبی وبلاگ قشنگی داری ،اگه خواستی یه سری به سایت های من بزن اگه خواستی با من تبادل لینک کنی به این آدرس مراجعه کن گلم http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.php واگه هم خواستی آمار ورتبه وبلاگ خودتو بترکونی حتما به این سایت مراجعه کن 100% رایگان هستش و می تونی به راحتی آمار بازدید وبلاگ خودتو افزایش بدی هرچقدر دلت بخواد مرسی http://asanrank.com

هامون یکشنبه 27 تیر 1389 ساعت 03:09 ب.ظ

وبلاگ قشنگی داری من تازه پیداش کردم و حتما توی لیست چیزایی که هر روز بهشون سر میزنم قرارش میدم امیدوارم مطالبشو زود به زود عوض کنی ولی در کل مطالب قشنگی داخلش بود ممنون از زحماتت.

مهراز پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 06:56 ب.ظ http://www.mahraz-2010.blogsky.com

واقعا خیلی ها بدون اینکه چیزی بخونن الکی نظر می ذارن...

آدم شرمنده میشه وقتی نفهم فرضش می کنن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد