خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

تابستون

این تابستونم داره سر میاد و من معمولی تر از همیشه دارم خودم رو برای یه دوره ی جدید آماده می کنم

ساز دهنی فرهاد تو آهنگ کودکانه....یه ملودی که روزای منو وصف میکنه

صدای پیانوش،یه صدای جادویی که تو اسپیکر های گوشی هی ریپیت میشه،هی ریپیت میشه،هی ریپیت میشه...

لاواستوری

داریوش

هر آهنگی که داریوش خونده

مسافر و سلام ستار

مراببوس گلنراقی

حسابان عباس امیدوار

فیزیک محمود زاده

دتکت آی دی هایی که همیشه اینویزیبل هستن

نگرانی های فرحناز

لوس بازی ها و لبخند های دلارام

این سوال عجیب غریب که اگه دلارام بره من چیکار کنم؟

جدی چیکار کنم؟

میترسم وقتی برگرده دیگه باهم رفیق نباشیم

خنده های اون یارو که به عنوان قشنگ ترین عضو صورتش و قشنگ ترین خنده هایی که دیدم تو ذهنم مونده

سادگی و بچگی دوست داشتنیش

دوستش داشتنم که تو هیچ کدوم از دوست داشتنای یه دختر به یه پسر نمی گنجه

چت با این یارو فقط به خاطر اینکه حرفاش شبیه یه یارو ی دیگه است،نه به خاطر خودش

و حال به هم خوردنم از این یکی یارو و طناب فرستادن ممتد اون،چه کنیم دیگه!!ما ناز داریم :d!!(این یارو با همه ی یارو های بالا فرق میکنه،همینطور یارو های بالا با خودشون هم فرق میکردن)

خنگول بازی های رها

این استرس وحشتناک که مدرسه و کنکور رو چه خاکی تو سرم بریزم

این جاده ی خسته کننده و تغیر نکردنی اصفهان-تهران

و حسرت دیدن مامان رضوان

آرزوی دوباره خیلی زود دیدن مامان رضوان که هر دفعه منو راهی همین جاده میکنه

و من همیشه وسط جاده به این فکر میفتم که "من این تابستون جز طی کردن اتوبان اصفهان-تهران چیکار کردم؟" یا اینکه "من از اول تابستون تاحالا چند بار اومدم تو این جاده و رفتم؟؟"

یه مچ بند سبز استیل که معنیش این میشه"آسمونشم بگیری این پرنده مردنی نیست"

با همین شال آبی آسمونی و

شاهکار های هنری که رو چشمام خلق میکنم

پوست سفید سفید و چشمای سیاه سیاه

بد اخلاقی ها و دوست داشتن ها بابا

خندیدن به کار های مامانم و

عشق پنهان برادرم(!!)

فاصله ی پل غدیر تا 33 پل

وقتی مچ پام داره از جا کنده میشه و من فقط به این افتخار میکنم"من کل این مسیر رو پیاده رفتم"

دعا کردن

شب و روز دعا کردن برای باریدن بارون

و هر روز صبح از این پنجره ی فنقلی منتظر در اومدن آفتاب نشستن

با اینا تابستونو سر میکنم....

با اینا تابستونو سر میکنم....


پ.ن:رفتم کتابای امسال رو گیر آوردم،آقا ما هی در به در دنبال کتاب گشتیم هیچ جا نبود،همه تموم کردن،خوب شد آقا داداشم همه کتاباشو بم دادا!!وگرنه مجبور میشدم امسال مدرسه نرم :d

پ.ن2:داداش ندیده ی عقده ای :d

پ.ن3:دلم نمیخواد این تابستون تموم شه،خیلی داره بم خوش میگذره،تازه هفته ی دیگه میخوام پاشم با اتوبوس تنها برم تهران!!یو ها ها ها ها!!!!


نظرات 1 + ارسال نظر
باران یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 12:47 ق.ظ http://sotooh.blogsky.com

سلام عاطفه جان
خیلی کیف می برم از وبلاگت
با آرزوی شادی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد