خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

روز نوشت

ساعت 7 صبح

من بیدار شدم که ورچوکم کتاب خونه


و ساعت 5 عصر

درست ساعت 5 عصر

قلم چی برام وقت مشاوره گذاشته


تازه من که زنگ نزدم،خودشون تاحالا دو بار زنگ زدن گفتن بیاین میخوایم براتون مشاوره بذاریم،بیکارن ها....!!

الافا...


آسمون ابریه

به این حالت میگن غبار محلی اصفهان

ابر نیست ، فقط گرد و خاکه

بازم دوسش دارم

وقتی که آسمون تیره است رو خیلی دوسش دارم...


هوا سرده

خیلی اتفاق عجیبیه،چون معمولا اصفهان تا اوایل آبان سرد نمیشه و من الان(در تاریخ 22 شهریور)اون ژاکت کرمیه که تو حراجی زمستونی سال پیش خریدم رو پوشیدم


دلا در همین لحظه داره سوار هواپیما میشه که بره اونور(!!!)

دلا جونم بت خوش بگذره

برمیگردی پیشم

اما از نبودت احساس فقــــــــدان می  کنم :d 


گرمم شد

ژاکته رو در آوردم

بهتره کمتر جوگیر شم،هنوز خیلی زوده :d


وقتم داره پرت میشه

الان باید تو راه کتابخونه باشم

در حالیکه هنوز پشت کامپیوترم


باید برم...امروز روز خوبیه :)


نظرات 1 + ارسال نظر
RaSo0l دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 03:55 ب.ظ http://1man.blogsky.com

بچه جان بشین درس بخون ! ترک نت نمیخواستی بکنی مگه ؟ :-W

جاتون خالی همین الان از قلم چی برگشتم :d

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد