خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

life

بعضی وقتا که حوصله ی تست زدن رو ندارم

بعضی وقتا که از اینکه هیچ اس ام اس جدیدی رو گوشیم نیست خوشحالم

یه اهنگ پیانو میذارم

میام پشت کامپیوتر

صفحه ی مدیریت وبلاگ رو باز میکنم

به خالی بودنش نگاه میکنم

یاهو رو باز نمیکنم

تنهایی هم چه لذتی داره ها...


سردمه

مثل همیشه

این آهنگ هم انگار سردشه....


آهنگ ها میتونن به جای تمام آدما تنهایی های منو پر کنن


تا وقتی که یه گوشی پر از آهنگ پیانو دارم،فکر نمیکنم،واقعا فکر نمیکنم،به هیچ دوستی محتاج باشم...یا حتی به کنکور...


احتمالا امشب هم ماه کامل باشه

اما من به ماه کامل هم نیازی ندارم

همین آهنگ،همین آهنگ به تنهایی،به اندازه ی تمام لذت های گذشتم منو آروم میکنه


روز های قشنگی دارم

با اینکه دلارام رو دیگه ندارم اما روز های قشنگی دارم

یه جوری انگار روز هام قشنگ تر هم شدن

میخندم

مسخره بازی در میارم

بهم خوش میگذره....:دی

دیروز مهی مجبورم کرد با این گلو ی داغون یه بسته کامل بادوم زمینی سرکه نمکی رو بخورم

تنها :دی

چقدر خندیدم

نتیجش این شد که امروز دیگه جدی جدی نتونستم حرف بزنم

باز هم چقدر خندیدم...


عصر بابک اعصابش خورد بود به خاطر اینکه 5شنبه امتحان شیمی داشت و دفتر شیمیشم دست دوستش بود و تا 4شنبه هم به دستش نمیرسید

و من با خودم فکر کردم اگه من امتحان شیمی داشته باشم چیکار میکنم؟

خب احتمالا تا ساعت 12 شب قبلش یادم نیست و آخر شب که بیتایی،مهسایی کسی اس ام اس میده که چقدر شیمی خوندی یادم می افته که عـــــــــه!!!شیمی!!!!

"خب حالا که خوابم میاد"

"ببینم فردا چی میشه"

فردا هم که تا میرم مدرسه میبینم مهی داره میاد پیشم و دیگه تا خود کلاس،شیمی رو فراموش میکنم!!!:دی

جالبیش که هیچ وقت هم نمی افتم!!!

10.25 میشم اما نمی افتم!!:دی


بابک 2هفته به طور کامل تمام فکر و ذکرش این بود که کاری کنه که من بهش اعتماد کنم (علاوه بر  تابستون که نیمه وقت کار میکرد)و حالا که اعتماد من بهش 100%شده میبینم پ اون حتی 1 % هم به من اعتماد نداره...

میگه که اعتماد داره...اما فقط میگه...!!


من همیشه هر کاری کردم تا دلارام خوشحال باشه

دلارام همیشه میگفت که من چقدر از خود راضی و مغرورم

نمیدونم چرا نمی فهمید

یه بار یکی گفت به خاطر اینه که اون نمیخواد تو بهش کمک کنی،اون نمیخواد تو باهاش مهربون باشی

اون یه نفر راست میگفت

تا وقتی که یکی نخواد بهش کمک کنی نمیتونی کمکمش کنی....


نمیدونم دلارام ایزی رو چیکارش کرده،اما من مدت ها است که لینزی رو ندیدم،گذاشتمش پشت پنجره ی اتاق علیرضا و عارفه،معنیش این میشه که تا یه هفته ی دیگه هم نمیتونم ببینمش!!

نمیخوام ببینمش....


همه ی اد لیستم خوابیدن...


هممم...من و تو چقدر با هم خوشبخت بودیم....

چقدر...

چقدر دلم برات تنگ شده....

کاش بیدار بودی

اونوقت من پنجره ی چتتو باز میکردم و بدون اینکه بهت پی ام بدم باهات حرف میزدم



خودمونیما!!!زندگی احمقانه ای دارم!!!:دی


پ.ن:دلم نمیخواد وقتی که همه خوابن به مدت طولانی بیدار باشم...دیگه این همه هم عاشق تنهایی نیستم!!

پ.ن2:این آهنگ احمقانه نیست...اما تمام زندگی منه

پ.ن3:دانلودش کن


نظرات 1 + ارسال نظر
بابک جمعه 7 آبان 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

من بهت اعتماد ۱۰۰٪ دارم حتی اگه باورت هم نشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد