خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

time

من نفهمیدم که پل فلزی به پل غدیر رسید

و کی جمعه ی 2هفته پیش به امروز رسید....


گذر زمان را نمیفهمم

نه آمدنت را فهمیدم

نه عاشقت شدن را

نه رفتنت را....

حتی آنموقع که میپرستیدمت را هم یادم نمیاید کی بود

اما بود...

میدانم که بود


روزها زود میگذرند

زود تر از چیزی که من بتوانم کنترل کنم

روز ها مرا میترسانند


قبلا یک تقویم ماهانه داشتم که قرار بود دقیق باشد اما نبود

قرار بود همیشه بیست و چهارم را به من تذکر دهد

اما دامنه نوسانش از چهاردهم بود تا چهارم

حالا یک تقویم دقیق 2هفته ای دارم

یک تقویم خیلی خیلی دقیق

"بنیاد اموزشی قلم چی" !!


پ.ن: تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی


پ.ن:بابک بعضی وقتا بهترین دوست منه،بعضی وقتام منو میترسونه.اما به طور کلی بهترین و صمیمی ترین دوستمه که از شانس بد هر جفتمون جنس مخالف به دنیا اومده!!


پ.ن:شایدم تقصیر منه که دختر به دنیا اومدم!


نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب جمعه 7 آبان 1389 ساعت 04:02 ب.ظ http://shabemahtabi-88.blogsky.com

راه رفتن خیلی کسل کننده است وقتی پرواز کردن و بلد باشی..
سلام عاطفه..از حضورت تو وبلاگم ممنونم..
خوب می نویسی...موفق باشی
یه چیزی:
زندگی هیچ جورش ارزش ناراحت شدن و نداره... فلسفه ی آفرینش خدا به عقیده ی من لذت بردنه..راهش و پیدا کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد