احساس میکنم مثل یک مورچم که توی یه کاسه ی بزرگ ژله ی بسته شده گیر افتاده
هی شنا میکنه هی این ور و اونور میره اما همیشه دست و پاش بسته است و هیچ درکی از این که الان کجا است نداره
نمیدونه که تو عمق ظرفه یا بالا ی ظرفه چپه راسته فقط میدونه که تا میاد نفس بکشه یه ماده ی سرد و چندش آور تمام وجودشو میگیره
و هیچ درکی از اینکه الان کجا است نداره
فقط الکی دست و پا میزنه
و نمیفهمه این دریای تموم نشدنی از این ماده ی سرد و چندش آور درواقع چقدر کوچیکه
عجب احساسی!!!!!!
منم دقیقاً همین احساسو دارم.