خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

احساس میکنم مثل یک مورچم که توی یه کاسه ی بزرگ ژله ی بسته شده گیر افتاده

هی شنا میکنه هی این ور و اونور میره اما همیشه دست و پاش بسته است و هیچ درکی از این که الان کجا است نداره

نمیدونه که تو عمق ظرفه یا بالا ی ظرفه چپه راسته فقط میدونه که تا میاد نفس بکشه یه ماده ی سرد و چندش آور تمام وجودشو میگیره

و هیچ درکی از اینکه الان کجا است نداره

فقط الکی دست و پا میزنه

و نمیفهمه این دریای تموم نشدنی از این ماده ی سرد و چندش آور درواقع چقدر کوچیکه

نظرات 2 + ارسال نظر
س م ح پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 08:28 ب.ظ http://gitare.blogsky.com

عجب احساسی!!!!!!

پروفسور سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 03:58 ب.ظ http://atlaseno.samenblog.com

منم دقیقاً همین احساسو دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد