خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

نگاشت2

آقا اعلمی میگه خیلی از شما ها راهشون رو گم کردن

من دارم تو این هزار تو دنبال راهم میگردم

آقای اعلمی تنها معلمیه که میتونم شاخص"استاد"رو بهش بدم


نمیدونم چرا همیشه وقتی مهلتم برای رفتن یه مسیری تموم میشه میفهمم که راهش کدوم بوده

باخودم میگم حد اقلش اینه دفعه ی بعد که این مقصد رو داشتم راه رو بلدم

اما اگه دفعه ی بعد وجود نداشته باشه...


هیچ آرزوی تکراری وجود نداره که بخوام دوباره بهش میرسم

به عنوان یه دختر 18 ساله(!!)هرچیزی رو برای اولین باره که میخوام

و هرچیزیو برای اولین باره تجربه میکنم


نمیدونم این خوبه یا نه

نمیدونم

نمیدونم تا کی باید اشتباه کنم و بذارم پای بی تجربگیم

تا کی باید دلم رو به این خوش کنم که دفعه ی بعد درستش میکنم


اما وقتی که دفعه ی بعد وجود نداشته باشه..


خیلی بده که بری و هیچ کس دلش برات تنگ نشه


و خیلی خوبه که یکیو داشته باشی تا بهش بگی بیا با هم فرار کنیم و همه ی آدما رو پشت سرمون جا بذاریم...




پ.ن:انگار دلم میخواد دیده شم!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا جمعه 30 دی 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.tabassom-16.blogsky.com

میگم اون نوشته اینگیلیسی اون بالاییه خیلی قشنگه ها!!!!!
آخه قلمتم قشنگه !

مرتضی جمعه 30 دی 1390 ساعت 09:46 ب.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام !
مطالب قشنگی گفتی!؟
بیا به وبلاگم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد