خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

پدر و مادر افسرده ای دارم

که اسم تمام بی مسولیتی هاشون رو

"آزادی فرزند" میذارن.

.

.

.

.

هیروی دیوونه ی من که تا پارسال مش رفتاری اش این بود که درس بخونیم،دانشگاه قبول شیم،لیسانس بگیریم،برای فوق بورس شیم کانادا و سپس ازدواج کنیم و باهم مهاجرت کنیم

دیشب پیشنهاد داد گواهینامه اش رو که گرفت باهم فرار کنیم و بریم زاهدان

جایی که اونقدر دور افتاده و محرومه که کسی پیدامون نکنه

و مشغول به تجارت مخدر شیم...!!




رهای خوب من....تنهات نمیذارم...هیچ وقت!

نظرات 3 + ارسال نظر
حسام یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 09:01 ب.ظ http://joyayekar90.blogsky.com/

عجب!

دلارام دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 08:30 ق.ظ

چرا! بیا زاهدانِ کانادا خب! رها و مادرو پدرتم اگه خواستی میاری.. میای پیش خودم!! عاطی تو فکر کن شعار نمیدم... به فکر پول دراوردن و پول جمع کردن باش. راستی پساپس تولدت مبارک!! یه ماه دیر میگم فقط...
18 ساله ای.. :)

شاید یه دوست شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 02:10 ب.ظ http://mylittlesong.blogsky.com

گاهی وقتا آدم صبرش کم میادو میخواد همه چیو بهم بریزه.. تو صبور باش و دستاشو بگیر که ندوئه.. زندگی همین قدم زدنهامونه.. نمیدونم چرا میخوایم بدوئیم.. مواظب خودتون باش عاطفه جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد