پدر و مادر افسرده ای دارم
که اسم تمام بی مسولیتی هاشون رو
"آزادی فرزند" میذارن.
.
.
.
.
هیروی دیوونه ی من که تا پارسال مش رفتاری اش این بود که درس بخونیم،دانشگاه قبول شیم،لیسانس بگیریم،برای فوق بورس شیم کانادا و سپس ازدواج کنیم و باهم مهاجرت کنیم
دیشب پیشنهاد داد گواهینامه اش رو که گرفت باهم فرار کنیم و بریم زاهدان
جایی که اونقدر دور افتاده و محرومه که کسی پیدامون نکنه
و مشغول به تجارت مخدر شیم...!!
رهای خوب من....تنهات نمیذارم...هیچ وقت!
عجب!
چرا! بیا زاهدانِ کانادا خب! رها و مادرو پدرتم اگه خواستی میاری.. میای پیش خودم!! عاطی تو فکر کن شعار نمیدم... به فکر پول دراوردن و پول جمع کردن باش. راستی پساپس تولدت مبارک!! یه ماه دیر میگم فقط...
18 ساله ای.. :)
گاهی وقتا آدم صبرش کم میادو میخواد همه چیو بهم بریزه.. تو صبور باش و دستاشو بگیر که ندوئه.. زندگی همین قدم زدنهامونه.. نمیدونم چرا میخوایم بدوئیم.. مواظب خودتون باش عاطفه جان