خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

کلیشه تمام زندگیمو پر کرده....

.

.

.

.

از لفظ fuck که این روز ها مداااااااام م م م میشنوم ،متنفرم

همیشه فکر میکردم هیچ کس به اندازه ی من لا زرورق بزرگ نشده

اما الان میبینم که...واقعا از بعضی از دخترا رو باید 3-4 دور به "..." داد تا معنی زندگی کردن رو بفهمن...

خوشحالم که دیگه احمق ترین دختر دنیا نیستم...!!



یه چیزی هست به نام "فرزانگان امین اصفهان"

چقدر نفرت انگیزه که به خاطر این "چیز" به خودت افتخار کنی...!!

چقدر نفرت انگیزه که به خاطر این "چیز" با خودت حال کنی



بعضی از آدما هدفشون از به دنیا اومدن فقط فقط به هم زدن حال بقیه است....

یادش بخیر...وقتی بچه بودیم صبحا اولین کاری که میکردیم این بود که میومدیم وبلاگمونو بعدشم نومیدانه یاهورو چک میکردیم

الان که بزرگ شدیمو کنکور داریمو صد تا بدبختی دیگم داریم،بازم همون کارو میکنیم!

دروغ گفتم!!

از وقتی به تصمیم ها و کار های دور و چند ماه و سال پیشم فکر میکنم از همه چی راضیم

اما وقتی به هر روزم،به همه ی کارای روزانم ،فکر میکنم از همه چی پشیمونم

آدما تو روز هاش زندگی میکنه یا تو کارایی که در گذشته انجام داده؟




پ.ن:مدام "وسوسه" ام میکنی...

 آدما میشینن فکر میکنن از کی زندگیشون جهنم شد

من نشستم فکر کردم تا بفهمم از کجا جهنم تموم شد

مهر 1388

وقتی که رفتم دوم دبیرستان

مهم ترین تصمیم زندگیمو گرفتم

تصمیمی که تا اون موقع و هنوز تنها تصمیمی بود که واقعا عملیش کردم

تصمیم گرفتم تمام روزای گذشته رو بسوزونم و دیگه هیچ وقت کاری نکنم که بعدا پشیمون بشم

نمیدونی وقتی که آدم 15سال از زندگیشو تو پشیمونی،افسوس،حسرت،عقده و مهم تر از همه با ترس بگذرونه

چقدر سخته که بخوان یه زندگی جدید شروع کنه

و چقدر سخته که بخواد دیگه مثل زندگی قبلیش رفتار نکنه

و چقدر سخته که جلوی خودشو بگیره که به اون دنیای کثیف ترسناک برنگرده

میدونی...خیلی چیزا دردناکو و نفرت انگیزن و تو هم نمیتونی ترکشون کنی

مثل حس رنجآوری که یه پسر معتاد به خود ارضایی داره

یه حسی که ازش متنفریو باید هر روز و هر روز و هروز تجربه کنی و هروقتم که میخوای خودتو نجات بدی میبینی فرداش با میل خودت دوباره داری اون کاری که ازش متنفری رو انجام میدی و هیچ راه نجاتی نیست!

دقیقا یه همچین حسی رو داشتم

اون دنیا برام مثل یه باتلاق بود که خیلی سعی کردم ازش بیرون بیام

خیلی

تنها نمیتونستم

اکمک کسی بیرون اومدم که خودش تو باتلاقی هزار بار عمیق تر از باتلاق من گیر کرده بود

من اونموقع نمیدونستم اون تو چه باتلاقیه

اونم نمیدونست که منو نجات داده!

من هنوز نفهمیدم اون چه دنیایی داره

خب اونم نمیتونه احساس منو به حودش درک کنه!



کمک اون به من یه شرط لازم بود که کافی نیست!


همه ی آدما لیاقت عشق همدیگه رو ندارن

اما هرکسی لیاقت عشق ورزیدن و همینطور حقشو داره

درواقع...این عشق ورزیدنه که لیاقت میخواد!



نمیخوام دیگه هیچ وقت زیر قولم بزنم

نمیخوام دیگه هیچ وقت اون روزا برگردم

کابوس اون روز ها دست از سرم بر نمیداره

کاش میشد دست چپم رو با تمام جاهای وحشتناک تیغش از بین ببرم

تا هیچ وقت دیگه با این سوال رو به رو نشم:"عاطفه دستت چیشده؟"

فکر میکنی چی شده؟؟

وقتی بچه بودم...!!

و حالا هیچ وقت دستم از من جدا نمیشه

این زخما انتقام روزهاییه که من هنوز نمیفهمم به چه جرمی دچارشون شدم

از بچگیام متنفرم،از هر چیزی که مربوط به بچگیام باشه

متنفرم

متنفر...

به جز یه اتفاق


تنها خاطره ی خوبم مربوط به اون روزا مال تیر یا مرداده تابستون 88ه

خاطره ای که تو تصمیمی که در آینده گرفتم خیلی تاثیر داشت

"من

درست مثل یه دختر بچه که رو دستش هبچ اثری از جای تیغ نیست،

تو یکی از کوچه باریکای نزدیک مدرسش،

با یه پسر بچه ی با مزه که کارنامش دستشه و قدشم یه 3-4سانتی از دختره کوتاه تره!"

این خاطره تنها خاطره ی خوبیه که از قبل از مهر 88 دارم


بزرگترین عادتم تو اون زمان دروغ گفتن بود

 من براش از این عادت و تواناییم کم نذاشتم

نمیفهمم رو چه مبنایی اما اون منو بخشید

اون عجیب ترین آدم دنیا است....


میدونی راحت میشه عشقو تو زندگی پیدا کرد

و راحت میشه با عشق همه چیزو عوض کرد...

و راحت میشه با عشق خوشبخت بود...


اون پسر بچه رو دیگه تا مدت ها ندیدم

وقتی دیدمش که قدش ازم نزدیک 10سانت بلند تر شده بود

و من هیچ احساسی شبیه اون چیزی که تو مرداد 88 بهش داشتمو نداشتم!

من هر قسمت از زندگیمو که مربوط به قبل از مهر 88 بود و آتیش زده بودم!


دوباره پیداش کردم

کسی رو هم که منو از مرداب بیرون کشید رو سر جای خودش گذاشتم

همه چیزو مرتب کردم

و الان همه چیز سر جاشه...


من نه دیوونه هیچ پسریم و نه دیوونه ی هیچ دختری

من نه دینی دارم  و نه اعتقادی

برا من نه نتیجه ی کنکور مهمه

نه اینی که آینده چی پیش میاد

من راه خودم رو میرم

و سر قول خودم هستم



امشب همینجور که داشتم شاممو آماده میکردم با شخصی حرف زدم،وقتی میخواستم غذامو سرخ کنم یاهورو بستم و بعدش دیدم...دارم ماهی و سیب زمینی درست میکنم!

ماهی ها تو مایتابه و سیب زمینی تو ماکروفر

این هیچ ربطی به لندن زندگی کردن اون شخص نداره!داره؟



دلم بینهایت برای دلارام تنگ شده،اونقدر که همش دارم بهش فکر میکنم اما نه اونقدر که بخوام برگرده

اونم جاییه که توش خوشبخت تره



جهنم زندگی من مهر 88 تموم شد....




به همیشه ی پیش از این احترام میگذارم ...

به احترام دوستی که هیچ وقت نبوده

به احترام روزایی که هیچ وقت وجود نداشتن

به احترام روز هایی که من و تو-دختر بهار-احساس کردیم خوشبخت ترین دخترای دنیاییم...

.

.

.

.

بعد از تو هیچ کس بر نمیگردد!

همیشه وقتی کار به اینجا میرسه وبلاگ اولین راهه

این دفعه پوارو اولین راه بود

پوارو جواب دادا...اما وبلاگ خیلی خیلی بهتر جواب میده

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن: 18 years old

چه زحمتی کشیدم که به اینجا رسیدی!!! :d



be khodet begu akharin salie ke konkur midi.che qabul shi che nashi,che azad che dolati,akharin salie ke omreto harum mikoni

خیلی بی شعور و خودخواهین 

خیلی 

به تک تک روزایی که فقط به خاطر تو خراب شدن فکر میکنم  

به تک تک روزایی که میشد با تو فوق العاده بشن و تو خودتو از من گرفتی فکر میکنم 

به اینی که تو عوض نمیشی فکر میکنم 

به اینی که هیچ کدوم از اینا به کنکور ربط نداره و یه چیز ذاتیه فکر میکنم 

و به این فکر میکنم. . . شاید من تورو اشتباه گرفتم. . . !! 

 

 

این حرف ها عاشقانه نیست!

به انتظار فصل تو  همه ی فصل ها گذشت. . . .

شب بخیر عاطفه جان. . .  

.  

. .  

.  

من تنها میمونم با لبای قاچ قاچ 

با ناخونای تا انتها خورده شده 

و تست های دینی 2 که هیچ وقت تموم نمیشه. . . .  

 .  

.  

.  

یا ایتها النفس  المطمینه. . . . !!!! 

چه اتفاقی    . . . . . .  

سه نفر که خیلی وقت بود فراموشم کرده بودن هر سه تاشون باهم یادم افتادن 

مهرنوش 

پرستو 

آرمان 

سه نفر که خیلی وقت بود بهشون فکر نکرده بودم. . . . !!

اولین بارون ..... بالاخره....!!! 

هممممممم......

سرنوشت...

یه چیز خیلی خوب

که بی مسولیتی هامونو،به بهترین وجه،توجیه میکنه :دی

.

.

.

.

پ.ن:وقتی بچه بودم چقدر کابوس اون آدم بده ی تو دارن شان  که اسمش "دس تینی" بود رو میدیدم

یه مرد کوتاه و چاق وحشتناک که  مخفف اسمش میشد دس تینی....و کارش ساختن سرنوشت آدما بود!!

heart...!!

به حالت عادی نفس میکشم....

نمیشه...

عمیق تر نفس میکشم

عمیقتر

چند ثانیه نفسمو تو سینم حبس میکنم

بازم نمیشه

شاید باید تند تند نفس بکشم

اصن چه ربطی به نفس داره؟

چشامو میبندم تا تمرکز کنم با اینکه میدونم هیچ فایده ای نداره حتی گوشامم با دستام میگیرم

اما انگار....

هیچ رقمه صداشو نمیتونم بشنوم

دستمو میذارم رو سینم،شاید بتونم...

دستمو بر میدارم

.

.

.

.

دیگه حتی سنگینی ـ آزار دهنده ـ اش رو هم حس نمیکنم....

.

.

.

.

جدا شدن یه چیز وحشتناک غیر قابل انکاره
یه چیزی خیلی وحشتناک تر از وابستگی
و وابستگی درسته چیزیه که میتونه آدمو حتی تا مرز جر دادن ببره
اما وقتی که دچار "جدا شدن"میشی
آرزو میکنی که کاش هزار سالـ-هزار سال هزار سال هزار سالـ-وابسته میشدی اما هرگز به "جدا شدن" نمیرسیدی...
.
.
.
غیر قابل انکار....
ترکیب وحشت و درد
.
.
.

احساس پیش دانشگاهی بودن نمیکنم

احساس میکنم چیزی شبیه اول دبیرستانی هستم شایدم دومی

آره بیشتر احساس دوم دبیرستان بودن میکنم 

در هر صورت...مطمئنا خصوصیات یه دختر پیش دانشگاهی رو هنوز ندارم!!

میدونی از کجا میگم؟

از این استرس مسخره که...

میترسم 4-5 تا پاییز دیگه که دارم اینجارو میخونم با خوم بگم نه بابا...یعنی من از همون موقع تو پاییز انقدر چیز میشدم؟؟!!


بوی پاییز...

بوی پاییز...

بوی پاییز...

هیچ الاغی به کنکور فکر نمیکنه وقتی بوی پاییز همه ی دنیاشو گرفته!!


بوی پاییز

همون حس همیشگی

همون حس هر ساله

همون حرفای همیشگی

خوشحالم که از خدا هر سال اونقدر عمر میگیرم که یه پاییز دیگرو هم ببینم

و خوشحالم که پاییز هر سال قشنگ تر میشه

و خوشحالم....

خوشحالم که 9 شب هنوز هم وجود داره

و جازوه هنوز بازه...!!


خوشحالم که هنوز وقتی دستامو میذارم رو گردنم بدنم بی هوا از سردی دستام قفل میکنه

و این یعنی که الان پاییزه


این یعنی که الان پاییزه....

وابستگی عشقیه که یه کرم از تو خوردتشو خالیش کرده 

به بیان بهتر : 

وابستگی چیزیه که خیلی راحت میتونه آدمو جر بده.... 

 

 

پ.ن:خدا هیچ بنده ایشو به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نکنه :دی

و آن ها گریه می کنند... 

 و من حتی نمی دونم 

که چی تا این حد دردناکه؟ 

و چرا من نمی تونم؟

عروسک

عروسک خوشگل

عروسک ناز

عروسک بغل کردنی

عروسک دوست داشتنی

عروسک بامزه

عروسک حرف گوش کن

عروسک فراموشکار

عروسک خیمه شب بازی...!




تف...

درس خوندن فقط یه بهونه است که باهاش تنهاییمو فریب میدم . ... 

و تنهایی های من. . . . . هیچ ربطی به نبودن تو ندارن 

این همه ی چیز یه که من  میخوام باورش کنم 

همون دروغ بزرگ 

dream

رها 1 ماهه 11 سالش تموم شده

داره درد و دل میکنه:

"عاطی من همش امید وار بودم تا وقتی که یازده سالم بشه یه نامه با کاغذ پوستی و جوهر و جغد بیاد دمه خونمون...من همش دعا میکردم که یه جادوگر باشم!!!"

همممممم......جیگر منم تا همین 2-3 سال پیش همین دعا رو میکردم:دی