خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

اومدم سر وبلاگم فک کردم اشتباه اومدم

.

.

.

.

.

خب...

حالا چی؟

Boqze dard naki ke khab ra az man gerefte miguyad : MAN NIZ AQEL SHODAM... miguyad : DGAR AZAR MAH NIST Va dg barf nemibarad Va tamam shod... Ruz hayi ke entazarash ra mikeshim hargez nemiayand...va ma che sade lohane del bastim Be afsaneyi ke dar an hame khoshbakhte khoshbakhtan...

Kash poshte pa zadan be nemat haye elahi(komak haye qeybi!yani hamun karayi ke faqat khoda mitune baramun bokone) ro aqlo derayat nemidunestim Va kash bishtar khodaro shokr mikardim...

Dokhtari ke vahed az rustayeshan rad nemishod...

Bazi ehsasat hast ke na mitunio na bayad bekasi begi Ehsasati ke faqat bayad male khodet bashano hata nabayad tu webloget benevisi... Va in kheili baram tazast Ehsasati ke haq nadaran male hich kas joz to bashan... Hichkas joz to 07,03,90

Be nazar miresad eshgh zatan ahle pa dar miani nist!

Be nazar miresad eshgh zatan ahle pa dar miani nist!

Toy story

Toy story 3 Baes shod kario bokonam ke yadam nemiad akharin bar key anjam dadam 1livane gonde shir moz Tu ketab khune Neyesho bebar tahesh Mohkam fut kon tush BOOOM Toy story 3:d P.s:bade boom ta tu damaqet shir moz mire;-)

So...

Va hata eshgh ham pa dar miani nakard.... . . . . . P.s:Eshq bayad pa dar miuny kone Ta adam ehsase javuny kone:-S

 هر روز هر روز هر روز 

در حال انجام کارایی هستم که فردا ازش پشیمونم

 

هر روز هر روز هر روز 

حسرت دیروزم رو میخورم 

 

هر روز هر روز هر روز 

از اکنون متنفرم 

 

 

 

 

اما اتفاق امروز دیروز نیفتاده بود 

شاید امروز فرق داشته باشه با دیروز!

برگشتن!

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

homsick

نمیخوام زندگی قبلیمو فراموش کنم

اما انگار چاره ای ندارم

زندگی الانم قشنگه

خیلی قشنگ تر از قبلی اما....

دل واسه آدمای قبلی تنگ میشه

نه که تنگ بشه  اما هنوز دوسشون دارم

حتی اوناییشون که حالا منو کاملا فراموش کردن

نمیخوام اسم ببرم جلب توجه میشه به سوی بینهایت اما....

دوستون دارم

با این که تو زندگی الانم وسه هیچ کدومتون ج نیست

و باید فراموشتون کنم...

اما حتی دلا تورو هم هنوز بینهایت دوست دارم

میدونی این خوشبینی ها واسه من زندگی و کار و آینده نشد

اما برام یه دنیا خاطره ی خوب از گذشت به جا گذاشت

خاطرات خوبی که از گذشتنشون پشیمون نیستم

میفهمی چی میگم؟

خاطرات خوبی که حسرتشونو نمیخورم این یعنی....

یعنی من هنوزم مثل اون موقع ها بینهایت سرخوش و خوشبینم!!


مسوولیت

چه وبلاگ مزخرفی!!

بی مسوولیت ترین دختر دنیا داره وبلاگ مینویسه

رفتم به همه ی وبلاگا سر زدم فیس بوکه بچه ها رو نگاه کردم حتی کامنتای نداشته ی خودم رو هم خوندم

واااای که چقر دور افتادم

یه روزی همه ی اینا زنگی من بود

یه روزی این وبلا زندگی من بود


حالا زندگی...


ن بابت همه چیز مسولم

من حتی بابت دوست دارم هایی هم که میگم مسولم

دروغ هایی که مثل نقل و نبات از این دولاب میریزم بیرون

بابت همه ی اینا مسولم

هیرو قبلا بهترین دوست من بود و الان...

من نمیدونم کدومش بهتره

اما میترسم

خیلی میترسم


وااااای



چقدر من از این دنیا دورم

چقدر حالم از این وبلاگگ مسخره به هم میخوره

اینایی که به وبلاگاشون سر میزنم یه روزی دوستای من بودن

بهترین دوستام

مگه نه؟

یه روزی من ینجا زندگی میکردم

حالا....

حالا هیچ جا زندگی نمیکنم

فقط یه جای خواب شبانه دارم در آغوش....

دوباره بحث مسوولیت



باید برم

دوباره باید برم

دلم برات تن شده زندگی قدیمی....



خدافظ....

homesick

مامان میگه:

فکر میکرد فقط شوورم خیلی احساساتیه نمیدونست دخترم خر تره



همممم

دلم بینهایت برای وبلاگم تنگ شده

بینهایت...

بینهایت...

بینهایت....

بی وبلاگی خیلی سخته....!!


در حال حاضر این جمله ی مامان ملکه ی ذهنم شده

مامانم با تمام خنگولیش بعضی وقتا یه حرفای خوبی میزنه ها....!!!



پ.ن:من بهترین دوست هیرو هستم

همینطور بد ترین دوست بقیه ی دوستام

دارم آدمایی که تو این هفته اذیتشون کردم رو میشمارم

از تعداد انگشتای دستم بیشتر میشن

باید از انگشتای پامم استفاده کنم....!!

۲۱ ماه تا کنکور

به عنو.ان آخرین پست تا مدت ها...

خب

برای کم  کردن وبلاگ نوشتنم روز خوبیه

نه اینکه دیگه هیچ وقت ننویسم هفته ای یه بار آپ میکنم

اما جدی نمیدونم چطوری اینکارو کنم

چطوری دیگه نیام سر کامپیوتر؟

اونم این همه وقت

اما این همه وقتی هم که نیست

فقط 21 ماهه

21 ماه...

فکرشو بکن...

خب فکر کنم هیرو بتونه 21 ماه بدون حرف زدن من سر کنه

شاید این یه امتحان خوب باشه که به هر جفتمون ثابت بشه بالاخره اون هیرو هست یا نه

اگه ان واقعا هیرو باشه 21 ماه که هیچی نیست...!!

وبلاگم هم...

وبلاگم باقی میمونه

هروقت دلم خواست بنویسم تو یه دفترچه مینوسم و شاید بعدا آپش کنم

به غیر از وبلاگم و هیرو هم که دیگه هیچ چیز و هیچ کس به من نیازی نداره...


به عنوان آخرین پست تا مدت ها...

نمیدونم بدون کامپیوتر و وبلاگم دقیقا چطوری باید زندگی کنم

امید وارم بتونم....!!



پ.ن:هیرو مراقبم باش

night

تو این شب عزیز

تو این شب مقدس

این حق منه که تا خود صبح گریه کنم



پ.ن:ده خب من نمیفهمم!الان چه وقت تغیر دکوراسیون بود؟

Help

منتظر یه اتفاق خوبم....





نجاتم بده

عبس

تو این کسالت عبس

تو این دیار همهمه

تو این سرا که بی کسی یه عمره عادت منه....

به یاد دست های تو تکرار روز رو میشکنم

به جست و جوی یاد تو با آدما حرف میزنم...



کاش همونقدر که خوب آرومم میکنی میتونستی تو گوشم هم بزنی

اونوقت دیگه واقعا واقعا یه فرشته میشدی!!

no name

کاش درس های من هم مثل مشق های رها بود

تمام شدنی...


ادامه مطلب ...

شارژر

نمیتونم وقتی که آسمون انقدر ابری و قشنگ و هوا اینهمه خوبه شارژ شارژ نباشم

مهم نیست چقدر همه سگ شدن

من آسمونو دارم

قبلا همه ی انرژیمو برای شارژ بودن از آدما میگرفتم

خیلی خوبه که همتون باهم تو فصل به این قشنگی سگ شدید،چون حالا برای شارژ شدن به شارژ بودن آدمای دور و برم نیازی ندارم!



پ.ن:عاشق وبلاگ نوشتنم.مهم نیست چقدر چرت و پرت باشه،مهم اینه که من عاشق نوشتنم!!

پ.ن:دو روز...

پ.ن:تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه

شبانگاه

من خوابم میاد

خیلی خوابم میاد

اما نمیخوام بخوابم

برام مثل شکنجه میمونه اما نمیخوام بخوابم

میخوام تا صبح باهات باشم

بفهم اینو



پ.ن:با توجه به حال فعلیم این اساسی ترین و عمیق ترین فکر ای لحظمه،ببخشید که انقدر کوتاهه :دی

فصل سرد

به این فصل سال عادت دارم

به این سرمای دوست داشتنی که ریه هامو مور مور میکنه عادت دارم

به این غروب نارنجی

به این سرمای عجیب و مطبوع به این لرزیدن دستهام


من خوب یادمه پارسال این موقع چه حسی داشت

نمیدونم پارسال خوشبخت تر بودم یا الان

پارسال برای اولین بار خوشبخت بودن رو یاد گرفتم

حالا خوشبخت بودن رو بلدم


کدومش بهتره؟


دستام رو مدام به هم میمالم

نشستنم خیلی پسرونه است

حرف زدنم رو هم دارم روش کار میکنم

نمیفهمم که چرا هنوز همه میگن چرا انقدر تو دختری؟



خوابم میاد


ترازم برای اولین بار بالای 6000شد


چقدر دلم بابک میخواد!!!


دلم دلا،فرحناز،مهی هم میخواد!!!


همینطور رها....


همه چیز عین پارساله

همه چیز

البته....

چند روز دیگه 11هم میشه و من هنوز نمیدونم جای تو اینجا خالیه یا نه

و اینکه پارسال آهنگ فیری تیل وجود نداشت و امسال داره

باورم نمیشه یه مدت اینهمه بهت نزدیک شدم و دوباره دور شدم


حلا تو...(!!)

باهات حرف دارم

راجع به وبلاگ

اگه خواستی سوال پیچم کنی حتما در این مورد این کار رو بکن چون واقعا مهمه


دلم برات زود به زود تنگ میشه


به قول یه کارکتر خیلی خیلی دوست داشتنی

کیه؟؟؟

کیــــه؟؟!!!

بهلهههه بهلهههه



خیلی خوابم میاد

امروز روز خوبی بود:)


با اینکه در این ماه گذشته من و بهترین دوستم جمعه ها بیشتر از 3ساعت حرف زدیم اونم حرفای جدی و امروز اما فقط یک ساعت چرت و پرت گفتیم بازم روز خوبی بود....



شب همگی بخیر....

time

من نفهمیدم که پل فلزی به پل غدیر رسید

و کی جمعه ی 2هفته پیش به امروز رسید....


گذر زمان را نمیفهمم

نه آمدنت را فهمیدم

نه عاشقت شدن را

نه رفتنت را....

حتی آنموقع که میپرستیدمت را هم یادم نمیاید کی بود

اما بود...

میدانم که بود


روزها زود میگذرند

زود تر از چیزی که من بتوانم کنترل کنم

روز ها مرا میترسانند


قبلا یک تقویم ماهانه داشتم که قرار بود دقیق باشد اما نبود

قرار بود همیشه بیست و چهارم را به من تذکر دهد

اما دامنه نوسانش از چهاردهم بود تا چهارم

حالا یک تقویم دقیق 2هفته ای دارم

یک تقویم خیلی خیلی دقیق

"بنیاد اموزشی قلم چی" !!


پ.ن: تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی


پ.ن:بابک بعضی وقتا بهترین دوست منه،بعضی وقتام منو میترسونه.اما به طور کلی بهترین و صمیمی ترین دوستمه که از شانس بد هر جفتمون جنس مخالف به دنیا اومده!!


پ.ن:شایدم تقصیر منه که دختر به دنیا اومدم!


mona lisa

هنوزم ازش میترسم

مخصوصا از چشاش

از نگاهش

آره از نگاهش حتی بیشتر از خندش میترسم

همش با خودم میگم اگه این پازل تموم شه

اگه بدن قابش کنن

اگه بزننش تو هال

اون وقت همیشه

هر وقت که دارم غذا میخورم،هر وقت دارم تلویزیون میبینم،هر وقت تو خونه تنهام ،باید نگاه ترسناکشو تحمل کنم....


هنوز نمیدونم چطری باید باهاش کنار بیام


ازش میترسم...!!


no name

سحر رسیده است

بیدار باش

دیشب تا اخرش بدون تو بیدار ماندم

با من باش...


life

بعضی وقتا که حوصله ی تست زدن رو ندارم

بعضی وقتا که از اینکه هیچ اس ام اس جدیدی رو گوشیم نیست خوشحالم

یه اهنگ پیانو میذارم

میام پشت کامپیوتر

صفحه ی مدیریت وبلاگ رو باز میکنم

به خالی بودنش نگاه میکنم

یاهو رو باز نمیکنم

تنهایی هم چه لذتی داره ها...


سردمه

مثل همیشه

این آهنگ هم انگار سردشه....


آهنگ ها میتونن به جای تمام آدما تنهایی های منو پر کنن


تا وقتی که یه گوشی پر از آهنگ پیانو دارم،فکر نمیکنم،واقعا فکر نمیکنم،به هیچ دوستی محتاج باشم...یا حتی به کنکور...


احتمالا امشب هم ماه کامل باشه

اما من به ماه کامل هم نیازی ندارم

همین آهنگ،همین آهنگ به تنهایی،به اندازه ی تمام لذت های گذشتم منو آروم میکنه


روز های قشنگی دارم

با اینکه دلارام رو دیگه ندارم اما روز های قشنگی دارم

یه جوری انگار روز هام قشنگ تر هم شدن

میخندم

مسخره بازی در میارم

بهم خوش میگذره....:دی

دیروز مهی مجبورم کرد با این گلو ی داغون یه بسته کامل بادوم زمینی سرکه نمکی رو بخورم

تنها :دی

چقدر خندیدم

نتیجش این شد که امروز دیگه جدی جدی نتونستم حرف بزنم

باز هم چقدر خندیدم...


عصر بابک اعصابش خورد بود به خاطر اینکه 5شنبه امتحان شیمی داشت و دفتر شیمیشم دست دوستش بود و تا 4شنبه هم به دستش نمیرسید

و من با خودم فکر کردم اگه من امتحان شیمی داشته باشم چیکار میکنم؟

خب احتمالا تا ساعت 12 شب قبلش یادم نیست و آخر شب که بیتایی،مهسایی کسی اس ام اس میده که چقدر شیمی خوندی یادم می افته که عـــــــــه!!!شیمی!!!!

"خب حالا که خوابم میاد"

"ببینم فردا چی میشه"

فردا هم که تا میرم مدرسه میبینم مهی داره میاد پیشم و دیگه تا خود کلاس،شیمی رو فراموش میکنم!!!:دی

جالبیش که هیچ وقت هم نمی افتم!!!

10.25 میشم اما نمی افتم!!:دی


بابک 2هفته به طور کامل تمام فکر و ذکرش این بود که کاری کنه که من بهش اعتماد کنم (علاوه بر  تابستون که نیمه وقت کار میکرد)و حالا که اعتماد من بهش 100%شده میبینم پ اون حتی 1 % هم به من اعتماد نداره...

میگه که اعتماد داره...اما فقط میگه...!!


من همیشه هر کاری کردم تا دلارام خوشحال باشه

دلارام همیشه میگفت که من چقدر از خود راضی و مغرورم

نمیدونم چرا نمی فهمید

یه بار یکی گفت به خاطر اینه که اون نمیخواد تو بهش کمک کنی،اون نمیخواد تو باهاش مهربون باشی

اون یه نفر راست میگفت

تا وقتی که یکی نخواد بهش کمک کنی نمیتونی کمکمش کنی....


نمیدونم دلارام ایزی رو چیکارش کرده،اما من مدت ها است که لینزی رو ندیدم،گذاشتمش پشت پنجره ی اتاق علیرضا و عارفه،معنیش این میشه که تا یه هفته ی دیگه هم نمیتونم ببینمش!!

نمیخوام ببینمش....


همه ی اد لیستم خوابیدن...


هممم...من و تو چقدر با هم خوشبخت بودیم....

چقدر...

چقدر دلم برات تنگ شده....

کاش بیدار بودی

اونوقت من پنجره ی چتتو باز میکردم و بدون اینکه بهت پی ام بدم باهات حرف میزدم



خودمونیما!!!زندگی احمقانه ای دارم!!!:دی


پ.ن:دلم نمیخواد وقتی که همه خوابن به مدت طولانی بیدار باشم...دیگه این همه هم عاشق تنهایی نیستم!!

پ.ن2:این آهنگ احمقانه نیست...اما تمام زندگی منه

پ.ن3:دانلودش کن