هر روز هر روز هر روز
در حال انجام کارایی هستم که فردا ازش پشیمونم
هر روز هر روز هر روز
حسرت دیروزم رو میخورم
هر روز هر روز هر روز
از اکنون متنفرم
اما اتفاق امروز دیروز نیفتاده بود
شاید امروز فرق داشته باشه با دیروز!
نمیخوام زندگی قبلیمو فراموش کنم
اما انگار چاره ای ندارم
زندگی الانم قشنگه
خیلی قشنگ تر از قبلی اما....
دل واسه آدمای قبلی تنگ میشه
نه که تنگ بشه اما هنوز دوسشون دارم
حتی اوناییشون که حالا منو کاملا فراموش کردن
نمیخوام اسم ببرم جلب توجه میشه به سوی بینهایت اما....
دوستون دارم
با این که تو زندگی الانم وسه هیچ کدومتون ج نیست
و باید فراموشتون کنم...
اما حتی دلا تورو هم هنوز بینهایت دوست دارم
میدونی این خوشبینی ها واسه من زندگی و کار و آینده نشد
اما برام یه دنیا خاطره ی خوب از گذشت به جا گذاشت
خاطرات خوبی که از گذشتنشون پشیمون نیستم
میفهمی چی میگم؟
خاطرات خوبی که حسرتشونو نمیخورم این یعنی....
یعنی من هنوزم مثل اون موقع ها بینهایت سرخوش و خوشبینم!!
چه وبلاگ مزخرفی!!
بی مسوولیت ترین دختر دنیا داره وبلاگ مینویسه
رفتم به همه ی وبلاگا سر زدم فیس بوکه بچه ها رو نگاه کردم حتی کامنتای نداشته ی خودم رو هم خوندم
واااای که چقر دور افتادم
یه روزی همه ی اینا زنگی من بود
یه روزی این وبلا زندگی من بود
حالا زندگی...
ن بابت همه چیز مسولم
من حتی بابت دوست دارم هایی هم که میگم مسولم
دروغ هایی که مثل نقل و نبات از این دولاب میریزم بیرون
بابت همه ی اینا مسولم
هیرو قبلا بهترین دوست من بود و الان...
من نمیدونم کدومش بهتره
اما میترسم
خیلی میترسم
وااااای
چقدر من از این دنیا دورم
چقدر حالم از این وبلاگگ مسخره به هم میخوره
اینایی که به وبلاگاشون سر میزنم یه روزی دوستای من بودن
بهترین دوستام
مگه نه؟
یه روزی من ینجا زندگی میکردم
حالا....
حالا هیچ جا زندگی نمیکنم
فقط یه جای خواب شبانه دارم در آغوش....
دوباره بحث مسوولیت
باید برم
دوباره باید برم
دلم برات تن شده زندگی قدیمی....
خدافظ....
مامان میگه:
فکر میکرد فقط شوورم خیلی احساساتیه نمیدونست دخترم خر تره
همممم
دلم بینهایت برای وبلاگم تنگ شده
بینهایت...
بینهایت...
بینهایت....
بی وبلاگی خیلی سخته....!!
در حال حاضر این جمله ی مامان ملکه ی ذهنم شده
مامانم با تمام خنگولیش بعضی وقتا یه حرفای خوبی میزنه ها....!!!
پ.ن:من بهترین دوست هیرو هستم
همینطور بد ترین دوست بقیه ی دوستام
دارم آدمایی که تو این هفته اذیتشون کردم رو میشمارم
از تعداد انگشتای دستم بیشتر میشن
باید از انگشتای پامم استفاده کنم....!!
به عنو.ان آخرین پست تا مدت ها...
خب
برای کم کردن وبلاگ نوشتنم روز خوبیه
نه اینکه دیگه هیچ وقت ننویسم هفته ای یه بار آپ میکنم
اما جدی نمیدونم چطوری اینکارو کنم
چطوری دیگه نیام سر کامپیوتر؟
اونم این همه وقت
اما این همه وقتی هم که نیست
فقط 21 ماهه
21 ماه...
فکرشو بکن...
خب فکر کنم هیرو بتونه 21 ماه بدون حرف زدن من سر کنه
شاید این یه امتحان خوب باشه که به هر جفتمون ثابت بشه بالاخره اون هیرو هست یا نه
اگه ان واقعا هیرو باشه 21 ماه که هیچی نیست...!!
وبلاگم هم...
وبلاگم باقی میمونه
هروقت دلم خواست بنویسم تو یه دفترچه مینوسم و شاید بعدا آپش کنم
به غیر از وبلاگم و هیرو هم که دیگه هیچ چیز و هیچ کس به من نیازی نداره...
به عنوان آخرین پست تا مدت ها...
نمیدونم بدون کامپیوتر و وبلاگم دقیقا چطوری باید زندگی کنم
امید وارم بتونم....!!
پ.ن:هیرو مراقبم باش
تو این شب عزیز
تو این شب مقدس
این حق منه که تا خود صبح گریه کنم
پ.ن:ده خب من نمیفهمم!الان چه وقت تغیر دکوراسیون بود؟
تو این کسالت عبس
تو این دیار همهمه
تو این سرا که بی کسی یه عمره عادت منه....
به یاد دست های تو تکرار روز رو میشکنم
به جست و جوی یاد تو با آدما حرف میزنم...
کاش همونقدر که خوب آرومم میکنی میتونستی تو گوشم هم بزنی
اونوقت دیگه واقعا واقعا یه فرشته میشدی!!
نمیتونم وقتی که آسمون انقدر ابری و قشنگ و هوا اینهمه خوبه شارژ شارژ نباشم
مهم نیست چقدر همه سگ شدن
من آسمونو دارم
قبلا همه ی انرژیمو برای شارژ بودن از آدما میگرفتم
خیلی خوبه که همتون باهم تو فصل به این قشنگی سگ شدید،چون حالا برای شارژ شدن به شارژ بودن آدمای دور و برم نیازی ندارم!
پ.ن:عاشق وبلاگ نوشتنم.مهم نیست چقدر چرت و پرت باشه،مهم اینه که من عاشق نوشتنم!!
پ.ن:دو روز...
پ.ن:تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه
من خوابم میاد
خیلی خوابم میاد
اما نمیخوام بخوابم
برام مثل شکنجه میمونه اما نمیخوام بخوابم
میخوام تا صبح باهات باشم
بفهم اینو
پ.ن:با توجه به حال فعلیم این اساسی ترین و عمیق ترین فکر ای لحظمه،ببخشید که انقدر کوتاهه :دی
به این فصل سال عادت دارم
به این سرمای دوست داشتنی که ریه هامو مور مور میکنه عادت دارم
به این غروب نارنجی
به این سرمای عجیب و مطبوع به این لرزیدن دستهام
من خوب یادمه پارسال این موقع چه حسی داشت
نمیدونم پارسال خوشبخت تر بودم یا الان
پارسال برای اولین بار خوشبخت بودن رو یاد گرفتم
حالا خوشبخت بودن رو بلدم
کدومش بهتره؟
دستام رو مدام به هم میمالم
نشستنم خیلی پسرونه است
حرف زدنم رو هم دارم روش کار میکنم
نمیفهمم که چرا هنوز همه میگن چرا انقدر تو دختری؟
خوابم میاد
ترازم برای اولین بار بالای 6000شد
چقدر دلم بابک میخواد!!!
دلم دلا،فرحناز،مهی هم میخواد!!!
همینطور رها....
همه چیز عین پارساله
همه چیز
البته....
چند روز دیگه 11هم میشه و من هنوز نمیدونم جای تو اینجا خالیه یا نه
و اینکه پارسال آهنگ فیری تیل وجود نداشت و امسال داره
باورم نمیشه یه مدت اینهمه بهت نزدیک شدم و دوباره دور شدم
حلا تو...(!!)
باهات حرف دارم
راجع به وبلاگ
اگه خواستی سوال پیچم کنی حتما در این مورد این کار رو بکن چون واقعا مهمه
دلم برات زود به زود تنگ میشه
به قول یه کارکتر خیلی خیلی دوست داشتنی
کیه؟؟؟
کیــــه؟؟!!!
بهلهههه بهلهههه
خیلی خوابم میاد
امروز روز خوبی بود:)
با اینکه در این ماه گذشته من و بهترین دوستم جمعه ها بیشتر از 3ساعت حرف زدیم اونم حرفای جدی و امروز اما فقط یک ساعت چرت و پرت گفتیم بازم روز خوبی بود....
شب همگی بخیر....
من نفهمیدم که پل فلزی به پل غدیر رسید
و کی جمعه ی 2هفته پیش به امروز رسید....
گذر زمان را نمیفهمم
نه آمدنت را فهمیدم
نه عاشقت شدن را
نه رفتنت را....
حتی آنموقع که میپرستیدمت را هم یادم نمیاید کی بود
اما بود...
میدانم که بود
روزها زود میگذرند
زود تر از چیزی که من بتوانم کنترل کنم
روز ها مرا میترسانند
قبلا یک تقویم ماهانه داشتم که قرار بود دقیق باشد اما نبود
قرار بود همیشه بیست و چهارم را به من تذکر دهد
اما دامنه نوسانش از چهاردهم بود تا چهارم
حالا یک تقویم دقیق 2هفته ای دارم
یک تقویم خیلی خیلی دقیق
"بنیاد اموزشی قلم چی" !!
پ.ن: تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
پ.ن:بابک بعضی وقتا بهترین دوست منه،بعضی وقتام منو میترسونه.اما به طور کلی بهترین و صمیمی ترین دوستمه که از شانس بد هر جفتمون جنس مخالف به دنیا اومده!!
پ.ن:شایدم تقصیر منه که دختر به دنیا اومدم!
هنوزم ازش میترسم
مخصوصا از چشاش
از نگاهش
آره از نگاهش حتی بیشتر از خندش میترسم
همش با خودم میگم اگه این پازل تموم شه
اگه بدن قابش کنن
اگه بزننش تو هال
اون وقت همیشه
هر وقت که دارم غذا میخورم،هر وقت دارم تلویزیون میبینم،هر وقت تو خونه تنهام ،باید نگاه ترسناکشو تحمل کنم....
هنوز نمیدونم چطری باید باهاش کنار بیام
ازش میترسم...!!
بعضی وقتا که حوصله ی تست زدن رو ندارم
بعضی وقتا که از اینکه هیچ اس ام اس جدیدی رو گوشیم نیست خوشحالم
یه اهنگ پیانو میذارم
میام پشت کامپیوتر
صفحه ی مدیریت وبلاگ رو باز میکنم
به خالی بودنش نگاه میکنم
یاهو رو باز نمیکنم
تنهایی هم چه لذتی داره ها...
سردمه
مثل همیشه
این آهنگ هم انگار سردشه....
آهنگ ها میتونن به جای تمام آدما تنهایی های منو پر کنن
تا وقتی که یه گوشی پر از آهنگ پیانو دارم،فکر نمیکنم،واقعا فکر نمیکنم،به هیچ دوستی محتاج باشم...یا حتی به کنکور...
احتمالا امشب هم ماه کامل باشه
اما من به ماه کامل هم نیازی ندارم
همین آهنگ،همین آهنگ به تنهایی،به اندازه ی تمام لذت های گذشتم منو آروم میکنه
روز های قشنگی دارم
با اینکه دلارام رو دیگه ندارم اما روز های قشنگی دارم
یه جوری انگار روز هام قشنگ تر هم شدن
میخندم
مسخره بازی در میارم
بهم خوش میگذره....:دی
دیروز مهی مجبورم کرد با این گلو ی داغون یه بسته کامل بادوم زمینی سرکه نمکی رو بخورم
تنها :دی
چقدر خندیدم
نتیجش این شد که امروز دیگه جدی جدی نتونستم حرف بزنم
باز هم چقدر خندیدم...
عصر بابک اعصابش خورد بود به خاطر اینکه 5شنبه امتحان شیمی داشت و دفتر شیمیشم دست دوستش بود و تا 4شنبه هم به دستش نمیرسید
و من با خودم فکر کردم اگه من امتحان شیمی داشته باشم چیکار میکنم؟
خب احتمالا تا ساعت 12 شب قبلش یادم نیست و آخر شب که بیتایی،مهسایی کسی اس ام اس میده که چقدر شیمی خوندی یادم می افته که عـــــــــه!!!شیمی!!!!
"خب حالا که خوابم میاد"
"ببینم فردا چی میشه"
فردا هم که تا میرم مدرسه میبینم مهی داره میاد پیشم و دیگه تا خود کلاس،شیمی رو فراموش میکنم!!!:دی
جالبیش که هیچ وقت هم نمی افتم!!!
10.25 میشم اما نمی افتم!!:دی
بابک 2هفته به طور کامل تمام فکر و ذکرش این بود که کاری کنه که من بهش اعتماد کنم (علاوه بر تابستون که نیمه وقت کار میکرد)و حالا که اعتماد من بهش 100%شده میبینم پ اون حتی 1 % هم به من اعتماد نداره...
میگه که اعتماد داره...اما فقط میگه...!!
من همیشه هر کاری کردم تا دلارام خوشحال باشه
دلارام همیشه میگفت که من چقدر از خود راضی و مغرورم
نمیدونم چرا نمی فهمید
یه بار یکی گفت به خاطر اینه که اون نمیخواد تو بهش کمک کنی،اون نمیخواد تو باهاش مهربون باشی
اون یه نفر راست میگفت
تا وقتی که یکی نخواد بهش کمک کنی نمیتونی کمکمش کنی....
نمیدونم دلارام ایزی رو چیکارش کرده،اما من مدت ها است که لینزی رو ندیدم،گذاشتمش پشت پنجره ی اتاق علیرضا و عارفه،معنیش این میشه که تا یه هفته ی دیگه هم نمیتونم ببینمش!!
نمیخوام ببینمش....
همه ی اد لیستم خوابیدن...
هممم...من و تو چقدر با هم خوشبخت بودیم....
چقدر...
چقدر دلم برات تنگ شده....
کاش بیدار بودی
اونوقت من پنجره ی چتتو باز میکردم و بدون اینکه بهت پی ام بدم باهات حرف میزدم
خودمونیما!!!زندگی احمقانه ای دارم!!!:دی
پ.ن:دلم نمیخواد وقتی که همه خوابن به مدت طولانی بیدار باشم...دیگه این همه هم عاشق تنهایی نیستم!!
پ.ن2:این آهنگ احمقانه نیست...اما تمام زندگی منه
پ.ن3:دانلودش کن