امروز اولین روز تعطیلاتمه
تا 31 شهریور...!!!
هممممم...
اصلا نمیتونم تحملش کنم
میخوام برم سر درسم
دیگه بیشتر از این نمیتونم درس نخونم
دوست جدیدم آدم گیریه
اگه تو یه مورد نظرت باهاش مخالف باشه آمپر میچسبونه
اما به سبک خودش آمپر میچسبونه
.
.
.
.
به فرح یه اس ام اس دادم
که بعضی وقتا آرزومه یکی به خودم بده
.
.
.
.
گاهی اوقات اونقدر تنهام که وقعا واقعا هیچکاری جز وبلاگ آپ کردن ندارم
.
.
.
.
چند روز پیش گفتم مسلما دو رقمی میشم
الان واقعا یادم نمیاد بر چه مبنایی
اما میدونم با این سبک درس خوندن نمیشه دورقمی شد
هر حرفی ارزش تو وبلاگ نوشتن رو نداره
هر احساسی اما چرا
ارزششو داره
.
.
.
.
دنیا رو فقط از دیدگاه خودت نبین
.
.
.
.
از به دیگران اجازه دادن تا به جام تصمیم بگیرن خسته شدم
از دوم شخص بودن خسته شدم
از خودم متنفرم
و به دیگران هم این اجازه رو میدم
.
.
.
.
هنوز هم که دنیا رو داری فقط از دید خودت میبینی
.
.
.
.
.
بس کن
خیلی خیلی خیلی عجیبه که هنوز که هنوزه هیچی مشتق یاد نگرفتم.....
هممممم....تو میدونی چرا عجیبه....مگه نه؟
گسسته به ازای مشتق
قبول؟
دوست جدیدی پیدا کردم
که تنها رابطم باهاش اینه که میاد روبه رو دو تا صندلی اون ور تر میشینه
و احساس میکنم واقعا دوستمه
واقعا....
فک کنم دیگه تنها نیستم!!!
یه اس ام اس
فقط یه اس ام اس نیست
.
.
.
.
.
سعی کن دنیا رو از دید کسی به غیر از خودت ببینی
.
.
.
.
.
دلم برا وبلاگم تنگ شده بود
برا هویتم
هر چقدم با خوندن ویبلاگم بگم چه شخصیته....
اما دلم برا وبلاگمم تنگ شده بود
شاید بیشتر از تو
نوشتن یادم نرفته
درسته که از همون اول بلد نبودم بنویسم اما همون سبک نوشتنم رو هنوز بلدم
این یعنی «من» من هنوز ثابته
نمیدونم درس چند دینی ۲....
دیگه چواب اس ام اس دوستامو با درستای ادبیات ۲و۳ میدم
درس آخر فصل ۵ ادبیات ۳
برای فرح
برای خودم....در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند....
برای تو...
فک میکنی تنهاییت چقد عمیقه؟اصلادرکت از تنهایی چیه؟
من کجای شب تورو گم کر دم؟کیه که دیگه به سوالای من جواب بده...
دل کندن حس عجیبیه که همیشه باش روبه رو میشی اما هر چقدم تکرا ر بشه بازم بش عادت نمیکنی
چقد ر دلم یه دوست میخواد. . . . .
خوش به حال دختری که میتونه در کمال افتخار بنویسه :هنوز یه نیمه مونده از شب ما...
من چی میتونم بنویسم؟
خدایا دعا کردن رو به یادم بیار. . .
این شب ها،هر شب،جمعه شبه. . . جمعه شب . . .
چرا جمعه شبا اینجوریه؟امام زمان ظهور نکرد یا مرده هامون اومدن از تو قبر اومدن بیرون!
نمیدونی چقدر به مشاورت نیاز دارم واقعا باید بات حرف بزنم حاضرم پاش پولم بدم باور کن
باورت نمیشه؟
تو فقط بیا بام حرف بزن....
اگه میبینی اینجا نوشتم اینو بخاطر اینه که اصلا اونجوری که میدونی نیستش کاملا منطقییییییه
ببین چقد قضیه آزار دهنده شده
من نمیدونم این سرشت خدا آشنا رو کجای آدما گذاشتن که اینهمه به راه راست هدایتمون میکنن و بازم من انقدر عاشق بت پرستیم...
دخترای کتابخونه دو جورن 1-دخترایی که مامانشون میرسوننشون کتابخونه،موهای دستشونو نزدن ،از همون دختر چادریایی هستن نسبت به همه چیز خوشبینن ،واقعا خوشبختن،بینهایت دخترای مهربونین و عمدتا هم امام باقر درس میخون
دسته ی دوم دخترایی هستن که خونشون مهر شمالیه ولی به همه میگن مهر جنوبی(فرقش چیه تورو خدا؟)صبح با یه مانتو میان عصر با یه مانتوی دیگه،خیلی خیلی level بالا است اما به طرز مسخره ای همه ی این پسرایی که میان جلو در سالن دخترا والیبال بازی میکنن رو میشناسن و معتقدن نصف سهام متروی اصفهان به نام بابای دوست پسرشونو
حالا این بابای دوست پسرشون کیه و کجاست...الله اعلم
پ.ن:یارو میاد طی یک حرکت کاملا خود جوش وی پی ان وصل میکنه!انتظار میره چه فکری کنم خب؟؟
پ.ن:حاصل یک ماه قرابت معنایی خواندن
پ.ن:دومین حاصل
پ.ن:شده ام بت پرست تو!!
پ.ن: like a love song
من اینکارو نکردم تا درس بخونم...
اینکارو کردم واسه یه هدف مهم تر
یه هدف خیلی مهم تر!!
صدقه سر این الهه...لا اله الا ال...
دارم دیوونه میشم
از هجوم رویا
تحمل اینهمه رویا رو ندارم!
دل تنگ روزایی هستم که میدونم
خوب میدونم
میان
خیلی زود
بعد از این روز ها...
پ.ن:ای شاهد قدسی که کشد بند نگاهت
ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
پ.ن۲:نمیدونم چرا این اومد تو فکرم
چرا میدونم:دی