خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

no problem

مهم نیست تو چقدر بد باشی

مهم نیست منو ترک کنی،تنهام بذاری،سال به سال ازم سراغ نگیری،مسخرم کنی،بهم خیانت کنی و ...

یا هر "..." دیگه ای میخوای بخوری

مهم اینه که هروقت تهای تنهام،هروقت داغونم

هروقت نه من تحمل کسیو دارم و نه هیچ کس تحمل منو داره

تو مثل یه بارون-مثل یه نعمت-میباری و همه ی بدی هارو با خودت میشوری

میبری

میری

میری...

دوباره برمیگردی

همیشه دوباره برمیگردی...


راسته که میگن هر انسانی که متولد میشه خدا برای مراقبت ازش یه فرشته میفرسته...


پ.ن:باو یکی بیاد منو از این حال و هوا در بیاره.امروز دیگه دلا داشت بالا میاورد

پ.ن2:اینجوری پیش برم خودمم دیگه بالا میارم!!!

پ.ن3:تراز قلم چی 5000 شد!!!خیلی تو کفشم!پشتیبانمم کوپ کرده بود!!

فکر کن تراز جداگونه ی عربی و زبان فارسیم 5000 شد.به خدا اولین بارم بود ازمون میدادما!!!:d

به جاش شیمی 3 رو -20% زده بودم :d

hmmm...

I dont know why 

God write your name in my life... 

 

 

پ.ن:یه سوال:کی عاشق یه سوسک سیاه عینکی میشه؟؟!!! 

جواب:اونی که این سوسک سیاه عینکی رو میپرسته :d

جاده دیگه نمیتونه...

من آپ نمیکنم

سرخوش تر از این حرفام

دارم همه ی پلای پشت سرمو خراب میکنم

جاده ی جلوی روم خیلی قشنگه

اون قدر قشنگ که دیگه به پلای پشت سرم نیاز نداشته باشم

اما میدونی

جاده ها فقط اولشون قشنگه...

باقیمونده

میدونی من و تو فقط هم دیگه رو داریم

من غیر از تو هیچ کس رو ندارم و این رو حس میکنم که تو هم فقط منو داری

مهم نیست بری یا بمونی

من و تو غیر از همدیگه هیچ کس رو نداریم


نمیخوام بهت بگم دوست دارم

من و تو هیچ وقت باهم از این حرفای ... نمیزدیم

ازت میخوام حسش کنی

که من و تو فقط هم دیگه رو داریم....


وقتی از همه ی دوستام میبرم

وقتی از همشون متنفر میشم

میبینم که تو هنوز باقی موندی

تویی که خیلی وقت پیش میخواستی بری


میدونی تو اینجا نیستی

اما من هنوز دارمت

هنوز مال منی

هر تنها میشم

هروقت ماه کامل میشه

هروقت از همه میبرم

میبینم که تو هنوز پیشمی


وقتی رفتی،وقتی خدافظی کردی...من جوابتو ندادم

من هیچ وقت باهات خدافظی نکردم


من هیچ وقت باهات خدافظی نمیکنم




پ.ن:هرکاری کردم که جاتو پر کنم...اما هیچی برام "تو" نمیشه...

اتمام حجت

بعضی از آدما اونقدر عمرشون رو باهم میگذرونن که بدون هم زندگی کردن واقعا یادشون میره

بعضی از آدما اونقدر برای هم جذابن که در مقابل هم مثل دوتا قطعه ی مغناطیسی قوی میمونن و نمیشه از هم جداشون کرد..

بعضی از آدما اونقدر شبیه هم هستن که وقتی  همو میبینن انگار دارن به خودشون تو آینه نگاه میکنن،دل به تصویر خودشون میبندن

و بعضی از آدم ها هم بدون اینکه اسمشون تو سرنوشت همدیگه نوشته شده و  حتی اگه نخوان باهم باشن،حتی اگه مسیر های زندگیشونو کاملا از هم جدا کنن و سعی کنن از همدیگه دور و دور دور تر بشن

بازم سرنوشت جاده ی زندگیشونو یکی میکنه

و من فکر میکنم

این غیر قابل انکار ترین حالت عاشق شدنه...



من این حرف رو 9 مهر 1389 اینجا ثبت میکنم،تا 9 مهر 1399 بیام نشونت بدم و بگم دیدی من گفته بودم...!!




I'm in love with a fairytale, even though it hurts
Cause I don't care if I loose my mind
I'm already cursed

Every day we start a fighting
Every night we fell in love
No one else could make me sadder
But no one else could lift me high above

I don't know, what I was doing
When suddenly, we fell apart
Now a days, I cannot find him
But when I do, we'll get a brand new start
پ.ن:24 ساعت دارم این آهنگ رو گوش میدم.واقعا محشره...!!



walking is too boring,when you learn how to fly...

دیشب با یکی از بچا داشتم حرف میزدم بش گفتم تو خیلی عاقلی

جواب داد شایدم نفهم ترم :دی

تاحالا بش فکر نکرده بودم عاقل بودن میتونه مترادف نفهم بودن باشه


نمیدونم" این موقع سال" پارسالش بهتر بوده یا امسالش؟

پاییز همیشه فصل عجیبی بوده

امسال آدم تر شدم ، عاقل تر شدم دارم فردامو میسازم

اما پارسال احمق تر بودم...شاید احمق بودن اونقدر ها هم بد نیست. پارسال بیشتر احساس زنده بودن میکردم!


نه که پاییز امسال بد باشه

اما میدونی...

تو هرجای این کره ی خاکی که باشی،تو قشنگ ترین و آبی ترین جاهای دنیا هم که باشی ، راه رفتن روی زمین خیلی برات خسته کننده و مزخرفه وقتی که پرواز کردن رو یاد گرفتی...



من خوب میدونم چطوری میتونم پرواز کنم...دیگه روی این کره ی آبی قشنگ راه رفتن آرومم نمیکنه...باید کمکم کنی!

بهم اجازه اش رو بده...



tired!

walking is too boring,when you learn how to fly...

download

بیهوده آپ کردن...

کوچه ها رو خط بزن پشت سرت

تا کسی راهت رو پیدا نکنه...!!



باید دقیقا همین کار رو کرد!!

راه!

 همیشه دعا میکنی که خدایا منو به راه راست هدایت کن...

تو دنبال راه راستی و من دنبال کوتاه ترین راه 

فرق هست بین راه راست و راه کوتاه...

نوستالژی 3

بردی از یادم

دادی بر بادم

با یادت شادم



ته نوستالژی....!!

نوستالژی 2

آخـــــــــــــی انقدر باش حال میکنم!

صبح ها اولین چیزی که وقتی از خواب پا میشم به ذهنم میرسه تویی شبام وقتی دارم از خستگی ولوو میشم به تنها چیزی که فکر میکنم بازم تویی!

اما تو حتی در مخله ات هم نمیگنجه یکی بهت فکر کنه!

.

.

.

یه مشکل وحشتناک پیدا کردم!شبا تا 2-3 بیدار میونم تا به حساب خودم سگ کاری کنم و زندگیم نتیجه بده اونوقت 2-3 با این که دارم میمیرم از خستگی خوابم نمیبره!تا ساعت 5:30 که موبایل زنگ بزنه همینجور واسه خودم غلط میزنم!

اون وقت روزا تمام تایم درس خوندم رو یا خوابم یا دارم وبلاگ آپ میکنم :d


پ.ن:یکی به من بگه املای درست واژه ی qalt چیه؟

پ.ن2:خیلـــــی آهنگ باحالیه

نوستالژی

به غیر از همه ی اون قسمتایی که با تو بودم دلم میخواد تموم زندگیمو دیلیت کنم


دور و برم پر شده از دختر پسرای هرزه

میون این همه کثافت جای خالیت خیلی احساس میشه !!!

د.ر.و.غ

دستمو میگیره تو دستاش و می بوسه

تو چشام زل میزنه و میگه: "به خدا من غیر از تو هیشکی رو ندارم..."

میدونم دروغ میگه

وقتی تو چشاش زل میزنم رد نگاه یه عالم دختر دیگه رو میبینم

برای اونا هم دروغ گفته

منم تو چشماش زل میزنم وبرای اینکه بی حساب شیم  دروغ میگم :

"اما من به غیر از تو خیلی ها رو دارم..."

عطر لیمو

عطر لیمو...

پارسال همین موقع بوی لیمو همه ی خونه رو پر کرده بود

لیمو ها رو قبل از اینکه برن تو دستگاه آبلیمو گیری و له له و داغون بشم میگیرم تو دستم و پوستشون رو بو میکنم

پارسال همون موقع ها که داشت اون اتفاقات می افتاد و اون حرفا گفته میشد و بوی لیمو هم همه ی خونه رو پر کرده بود رفتم 5 سی سی از یه عطری رو گرفتم که به نظرم شبیه ترین عطر به عطر لیمو بود،خب واقعا هم انگار بوی لیمو میداد!


هر روز از اون عطر زدم

هر کدوم از اون اتفاقات خوش که افتاد عطر لیمو همراهم بود


بعد از چند ماه عطرم تموم شد و به دنبالشم هر چیز دیگه ای هم که وجود داشت تموم شد

ن

میدونم چون دیگه عطر لیمو فضای اطرافم رو پر نکرد همه چیز تموم شد یا چون دیگه هیچ چیزی وجود نداشت عطر لیمو هم دیگه فضا رو پر نکرد اما....

.

.

.

حتی "فصل آبلیمو گرفتن" هم به من اجازه ی فراموش کردن رو نمیده


صمیمی

چقدر خوبه با یکی اونقدر صمیمی باشی که هر دفعه بشینین با هم بحث کنین،دعوا کنین،به هم فحش بدین

به هم توهین کنین

همو مسخره کنین و از هم متنفر باشین

بدون اینکه نگران باشی ممکنه ازش جدا شی،چون میدونی همیشه،هر جا،با همین


خیلی خوبه یکیو داشته باشی که حتی وقتی هم که هر دوتاتون میگین از هم متنفرین بدونی که هیچ وقت همو از دست نمیدین...


بش دارم میگم:خودتو خیلی دست کم گرفتی،خودت آدم حساب نمیکنی،اگه واسه خودت فقط یه کم ارزش قائل بودی هیچ وقت با این مرتیکه ی .... حرف نمیزدی


بش میگم:باید برای خودت ارزش بذاری تا مردم هم برات ارزش بذارن،وقتی با خودت مثل یه ... برخورد میکنی اونا هم باهات مثل یه ... برخورد میکنن


بم میگه:تو اینارو میگی چون خودت احساس کمبود میکنی!!!


هاااااان   ؟؟؟!!


من چی میگم،این چی میگه.کجای کاری؟!!

احساس میکنم بحث کردن در این مورد بی افیده است.نه تو اونقدر عقل تو کله ته و نه من اونقدر احمقم که بشینم سر این موضوع باتو دعوا کنم

هرجور که دوست داری فکر کن

اما من هنوز تو کفه این جملتم"چون خودت احساس کمبود میکنی..."

خوشگله من تنها احساسی که نمیکنم احساس کمبوده

باورت نمیشه نه؟!!!:))

خودم هم باورم نمیشه :*




پ.ن:فکر کنم خودش فهمیده باشه این پست رو واسه کی گذاشتم.توام حال میکنی با این قضیه که من و تو با هم دعوا میکنیم اما بازم رفیق رفیقیم؟

خیلی دوست دارم...

پ.ن2:کاش با همه ی آدمایی که دوسشون دارم همین قدر صمیمی بودم...

پ.ن3:یه آهنگی هست که میگه"Come on the hero"

پ.ن4:بی یاهو یی سخته...:d

پ.ن5:میدونی خسته نشدم.نه از اوسکل بازی نه از منگل بازی و نه از "..."بازی...آواتارت خیلی قشنگه...مبارکت باشه عزیزم :*

تابستان به سر رسید و مهر باز آید...

تابستون خوبی بود

فقط همین رو میگم...

در واقع دیگه هیچ حرفی ندارم!

.

.

.

نکنه استرس مدرسه گرفتتم...!؟!

مرده شور نکبتتو ببرن

نه نت اومدن روکم میکنم و نه وبلاگ نوشتنم رو

فقط یاهو رو میبندم

.

.

.

تابستان به سر رسید و مهر باز آید

برمیگردم


پ.ن:زندگیم پر از اتفاقات جدید شده...این نشونه ی خیلی خوبیه...!!

پ.ن2:فقط یه بارون کم دارم...!

زمان گذرنده...

چقدر بده با آدمایی که دوسشون داری اونقدر فرق داشته باشی که فقط ازشون دور شی،دور و دور و دور تر 

چقدر بده نتونی حرف بزنی 

آخ پرستو!!! 

چقدر دلم برات تنگ شده بود 

هنوز تو شوک،دارم چرت و پرت میگم !! 

دنیای ن،دنیای ساده ای 

اصلا آد پیچیده ای نیستم 

راحت میخندم 

راحت گریه یکنم 

راحت ناراحت میشم 

راحت خوشحال میشم 

آدم راحتیم... 

اما آدمایی که دوسشون دارم... 

اونا زود از پیش میرن 

دوستای قدیمی میرن و من میمونم با یه عالمه آدم جدید که اونا هم یه روز قدیمی میشن و میرن... 

حالم به هم میخوره از قصه ی زمان 

تو زندگیم بعضی از لحظات وجود دارن که دلم میخواد ساعت رو تو اون لحظه نگه دارم و برای همیشه 

در اون لحظه زندگی کنم.... 

کاش زمان نمیگذشت...

پرستوی ناز من...

دهنم رو باز میکنم که حرف بزنم

اما نمیتونم

باید یه نامه بنویسم

یه نامه ی طولانی

باید بیشتر فکر کنم

نامه نوشتن بین من و تو یه رسم بود

یادته که؟

باید دوباره نامه بنویسم

باید بیشتر فکر کنم

آره...


بهتره نماز بخونم

نماز برای اینجور وقتا است

باید نماز بخونم...


قبلا ها با هم نامه مینوشتیم

اون موقع ها که اصلا نمیدونستیم این نامه ها چه ارزشی داره

باید برات نامه بنویسم


باید باهات حرف بزنم

حرف بزنم...


به قول خودت بعضی چیزا اورجیناله نه چینی!!

چیزای اورجینال از بین نمیرن

تو هم اینو میدونی


میدونم خوشحال نیستی

حسش میکنم

باید حمایتت کنم،مراقبت باشم

باید بهترین دوستت باشم

من عوض شدم

رسم من اینه


سختمه حرف زدن

تایپ میکنم                پاک میکنم


من عوض شدم

رسم من اینه

من باید تورو خوشحال کنم....

خوشحال ترین...


تو قدیمی ترین دوست من هستی

جنسای قدیم مثل جنسای حالا چینی نبودن

دوستی تو اورجینال بود...


چقدر حرفامو نوشتن سخته


میدونی...؟

نه نمیدونی

نمیدونی از همه بریدم

نمیدونی درست وقتی که از همه بریدم تو پیشم برگشتی

نمیدونی...

باید خیلی چیزارو بهت بگم........



پ.ن: نمیخوام هیچی اذیتت کنه...میفهمی چی میگم؟نمیخوام هیچ چیزی جرئت کنه اذیتت کنه

همه ی حرفم اینه....کاش قدرتشو داشتم که تورو از همه ی بدی ها و آزار ها دور کنم...


پ.ن2: پرستوی ناز من...

؟!

دوباره اون جوری شدم که نمیدونم چی باید بنویسم

هی تایپ میکنم و هی با یه بک اسپیس طولانی همش رو پاک میکنم

استرس دارم؟

نه...!

پس این چیه؟

نفس های تند

نگاه نگران

دستای یخ زده

پس اینا چیه؟


روز نوشت

ساعت 7 صبح

من بیدار شدم که ورچوکم کتاب خونه


و ساعت 5 عصر

درست ساعت 5 عصر

قلم چی برام وقت مشاوره گذاشته


تازه من که زنگ نزدم،خودشون تاحالا دو بار زنگ زدن گفتن بیاین میخوایم براتون مشاوره بذاریم،بیکارن ها....!!

الافا...


آسمون ابریه

به این حالت میگن غبار محلی اصفهان

ابر نیست ، فقط گرد و خاکه

بازم دوسش دارم

وقتی که آسمون تیره است رو خیلی دوسش دارم...


هوا سرده

خیلی اتفاق عجیبیه،چون معمولا اصفهان تا اوایل آبان سرد نمیشه و من الان(در تاریخ 22 شهریور)اون ژاکت کرمیه که تو حراجی زمستونی سال پیش خریدم رو پوشیدم


دلا در همین لحظه داره سوار هواپیما میشه که بره اونور(!!!)

دلا جونم بت خوش بگذره

برمیگردی پیشم

اما از نبودت احساس فقــــــــدان می  کنم :d 


گرمم شد

ژاکته رو در آوردم

بهتره کمتر جوگیر شم،هنوز خیلی زوده :d


وقتم داره پرت میشه

الان باید تو راه کتابخونه باشم

در حالیکه هنوز پشت کامپیوترم


باید برم...امروز روز خوبیه :)


طالع بینی

به چیزی که نمیفهمم چیه لبخند میزنم

و با چیزی که نمیدونم چیه حال میکنم

قبلا احساس شکیرا بودن میکردم

اما الان احساس براد پیت بودن میکنم :))

میدونی این یه چیزیش درست نیست :d

من میتونم شکیرا باشم...اما نمیتونم که براد باشم...میتونم؟!


تو طالع بینی امروزم نوشته:

"در باره یک اتفاق خانوادگی باید با همسر خود مشورت کنی. همفکری دو جانبه می تواند موضوع را روشن تر کرده و برای آن راه حل های مناسبی پیدا کند کسی از مشورت کردن ضرر نمی کند."


و من دارم فکر میکنم دقیقا باید با کی مشورت کنم؟!!

نه جدی!!!

با کی باید مشورت کنم؟

ده آخه من اگه....(سانسور)

و بعد از اون راجع به کدوم اتفاق خانوادگی باید مشورت کرد؟؟

به خدا اگه یه اتفاق میاد،خانوادگی هم بود، دیگه به درک، بود

من از خوشحالی خودمو خفه میکردم

دیگه نیاز به مشورت نداشتم :d

خب اگه احیانا کسی خواست به من مشورت بده،چون اینجا نوشته کسی از مشورت کردن ضرر نمیکنه من حاضرم به منسب همسریتم بنشانمش و باهاش مشورت کنم

خوبه؟


پ.ن:چند روز پیش یه جمله به گوشم رسید "این نیز بگذرد" فکر کنم خیلی جمله ی کار درستی باشه!!

پ.ن2:به این دختره میگم رفتی اونجا سوار هواپیما که شدی بعد از 1ساعت مرز ایرانو گذروندید میتونی روسریتو برداری،تورو اگه من یه ذره برات ارزش دارم این کار رو بکن...میگه نمیخوام تازه به درون رسیده به نظر بیام :o

جووون مــــــــــن....

از همه ی خانمایی که ممکنه سوار هواپیما بشن و مرز رو رد کنن خواهش میکنم...به خدا تازه به درون رسیده به نظر نمیاید ، فقط انسان به نظر میاید...!!!


روزای خاکستری من

نمیفهمم دلیل گریه کردنم رو

حتی متوجه اش هم درست نمیشم

 برای دلارام یه دنیای دیگه شروع میشه

یه دنیای جدید

و برای اون یکی یه دنیای خیلی جدید تر

چون براش برگشتنی  وجود نداره

و دنیای من امروز دقیقا همونیه که دیروز بود

همونی که هفته ی پیش بود

و همونی که ماه ها پیش بود


از این عشق های قانونی-از این که دوستم داشته باشی چون مجبورت کردن این کار رو بکنی-حالم به هم میخوره

این روزها حتی مسنجر هم هیچ حرفی برای گفتن نداره!!


یه جوری انگار که هر روز ، روز جمعه است

انگار هر حرفی که زده میشه ، قبلا خیلی بیشتر ، خیلی کامل تر ، خیلی بهترش رو شنیده بودم

این روزا همه ی حرفا از همون مدل شعراییه که قبلا بهش اشاره کرده بودم...!!


یادت افتادم،میدونم بخاطر دوست داشتنت نیست

فقط به خاطر اینه که بهت نیاز دارم

نیاز دارم روی این روز های خاکستری ، فقط یه ذره رنگ آبی بپاشی


یک نامه ی کوتاه برای یک رفیق...!!

من برای تو کافی نیستم یا تو برای من؟

یا هردو...؟


اتاقم رو در هنگام غروب دوست دارم

اتاقم رو بدون تو دوست دارم

اون دخترایی که وقتی تو رفیقم نبودی بام رفیق بودن رو دوست دارم

اون پسرایی که به جای تو برای همه ی عمرم-فقط به جای تو-بهم توحه میکنن رو دوست دارم

میدونی بلد نیستم شعر بگم

نه از اون شعر عاشقانه ها

و نه از اون شعرا که قبلش یه کلمه ی 3 حرفی غیر قانونی قرار میگیره

ولی اتاقم رو هنگام غروب دوست دارم


 میشینم یه ساعت مینویسم و بعد با یه بک اسپیس طولانی همه اش رو پاک میکنم

اگه نمیتونم حرف بزنم به خاطر بی حرف بودن نیست....به خدا به خاطر بی حرف بودن نیست...


بدجور هوس کردم

هوس کردم چند لحظه-فقط چند لحظه ی کوتاه- از این دنیای همیشگی و تکراری دور شم


فکر میکنی بشه؟


کسایی که قبلا رفیقم بودند..دیگه رفیق برام معنی نمیده....در حال حاضر هیچی معنی نمیده

میدونم برا هیچ کدومتون مهم نیست و مسخره است که الان اونقدر خودمو تحویل میگیرم که راجع به حال و روزم براتون حرف میزنم،شایدم به خاطر همینه که دیگه رفیق برام معنی نمیده...


شرط میبندم که عمرا نفهمیدی منظورمو!!!


به درک!!


منم دیگه نه خوشم میاد منظورای تورو بفهمم و نه با فهمیدن حرفات حال میکنم و نه از دیدنت خوشحال میشم و نه...و نه برام مهمی...!!


اتاقم رو هنگام غروب دوست دارم،وقتی که هوا اونقدر تاریک میشه که نمیتونم کیبورد رو ببینم...!!



پ.ن:این یه نامه ی دپرس یا غمگین نبود.ماحصل این نامه این بود که اگه تو رفیق من نیستی به درک،کل این شهر دلشون میخواد به جای تو رفیق من باشن....!! B-)

(چون احساس کردم یه ذره بار غم داره،خواستم اشتباه نشه :d )


پ.ن2:هرچی فکرشو میکنم میبینم بازم خیلی...(عاشقتونم ؟؟؟)

no name

بعضی از آدم ها ارزشش رو دارم که تا ابد در مخفی ترین و ساکت ترین قسمت قلب آدم باقی بمونن و من دارم فکر میکنم

شاید بتونم قول یه جای خیلی دنج و محفوظ و امن رو تو قلبم به خاطره های تو بدم

.

.

.

.

میدونی من هیچ حرفی برای گفتن ندارم

جز اینکه بگم : دلارام حرفایی که میزنی بعضی هاشون واقعا ناراحتم میکنه

شاید اگه شد برات توضیح بدم

تو الان نمیفهمی منظورم چیه،اما ازت خواهش یکنم از این به بعد بیشتر رو جمله ها فکر کنی و بیان کنی...!!

البته تو حرف خیلی خاصی نزدی،همون حرفای همیشگی رو زدی؛من الان شدیدا دلم میخواد پاچه بگیرم.

.

.

.

از دوستان خواهش میکنم-نه ، التماس میکنم-بیشتر درک کنند و کمتر ادای آدمای دارک(درک کننده)رو در بیارن...

.

.

.

پ.ن:پست آرمانیزه پر از برداشتای بد بود.من واقعا متاسفم که انقدر ذهن جوونای اسلام منحره،شما قراره الگوی جهانیان باشین نه اینکه چون جوونای اسلامید و اون دنیا پارتی دارید هر غلطی خواستید بخورید.واقعا که...!!



آرمانیزه-قسمت اول

قدش بلنده اما نه خیلی

از من 10 سانتی متر بلند تره

بسمه دیگه؟؟نه...؟

دلا میگه خیلی لاغره(ریقماسیه)،هر کس دیگه ای هم که دیدتش همینو میگه

از دور اینطور به نظر میرسه

اما وقتی درست کنارش نشستی و یا بازو هاش رو محکم گرفتی اصلا لاغر به نظر نمیرسه

خیلی خوشحالم من تنها دختری بودم که فاصله اش باهاش اونقدر کم بوده که به این نکته پی ببره


عینک میزنه

و همین قضیه حکم عاشق شدن منو امضا میکنه

باورت میشه؟؟؟وای....

این قضیه تو خونواده ی ما کاملا ارثیه چون بابام هم تنها دلیلی که با مامانم ازدواج کرده داشته عینک مامانم بوده


من هیچ وقت به پسرا نگاه میکنم

حالم ازاین هیکلای داغون و این دماغای خرطومی به هم میخوره

از کله های یا کچل و یا سیخ تو فریز هم به هم میخوره

همینطور این پوست سیاه و چرک و....

راجع به پشم و پیشونم که اصلا نمیتونم فکر کنم...ای ی ی ی


اما با عینک همه چی یوهو فرق میکنه

یعنی بدجور همه چی فرق میکنه ها!!

من خودم شخصا نمیتونم از آقایون عینکی چشم بردارم :d

هر دفعه هم باید کلی به خودم فشار بیارم که فکرم به جاهایی که نباید بره نره اما خب...خیلی سخته...میفهمی؟:))


پ.ن:این یارویی که الان یادش افتادم رو از 5-6 ماه پیش ندیدمش و دیگه یارو ی خاصی محسوب نمیشه.اما نمیدونم چجوری توجیه کنم الان یهو یادش افتادم؟!

چون 100% یاروی فعلی خیلی خیلی جذاب تر از یاروی قبلیه!