خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

خون انار

walking gets too boring,when you lern how to fly...

یه دلیل خوب برای زندگی کردن

شله زرد خوشمزه ترین خوراکی این دنیا است

و ما الان یه عالمه اش رو داریم

چون مامان تمام امروز صبحش رو داشت یه قابلمه بزرگ شله زرد برای مهمونی افطار ش درست میکرد

طفلک خبر نداشت که هیچ کدوم از مهموناش شله زرد دوست ندارن،خودش و بابا هم که خیلی نمیخورن

پس همش میمونه برای خودم....!!یه عالمه است.....

زندگی بهتراز این هم میشه؟؟!!! :d

منو خیلی راحت-فقط با یه قابلمه شله زرد تنهایی-میشه شاد کرد !



تورو خیلی دوست دارم،اما وقتایی که حالت ازم به هم میخوره رو بیشتر دوست دارم

میدونی چرا؟

چون اینجور وقتا دقیقا همون موقع هاییه که من خود واقعیم هستم-دقیقا خود خود خودم هستم...!!-



دوباره لوکی لئونارد یه صحنه نشون داد که منو از خود بی خود کرد و باعث شد بیشتر فکر کنم

صحنه رو نمیتونم الان برات وصف کنم اما نتیجه اش این شد که من به خودم بیام و بیشتر به خودم فکر کنم(نه این که قبلا اصلا به خودم توجه نمیکردم :d )

هدف اصلی من از زندگی کردن نه رتبه ی دو رقمی بود و نه پیانو بود و نه درک کردن و مهربون بودن با آدمای اطرافم بود و نه یه دختر پاک و مظلوم و معصوم بودن بود و نه...

هیچ کدوم از اینا نبود

نمیدونم ربط لوکی به این قضیه چیه اما یه چیزی شامل حرفای صبح فرحناز و لوکی لئونارد امروز عصر و رابطم با دلارام و بقیه ی آدما و این مزه ی برنج زیر دندونم باعث میشه که دلیل زندگی کردنم رو به یاد بیارم....


از این به بعد قراره بیشتر باهات حال کنم چون تو هم قراره بیشتر حالت از من به هم بخوره،میفهمی که منظورمو؟

میخوام خودم باشم

وقتایی که من خود واقعیم هستم-همیشه،بدون استثنا-تو حالت از من به هم خورده؛خودت رو آماده کن برای حال به هم خوردنای بیشتر....:d


تو یه وبلاگی یه جمله خوندم که در حد جملات لوکی برام شاهکار بود،درست یادم نمیاد اما یه همچین چیزایی بود:

"بعضی وقتا یه چیزیو که واقعا دلت میخواد بشنوی رو بuد از کلی انتظار از جانب یکی که اصلا انتظارشو نداشتی و تو یه موقعیتی که بازم اصلا انتظارشو نداشتی میشنوی"

من فکر میکنم دقیقا در همین موقعیته که آدم عاشق یکی میشه،یا اینکه آدم یکی رو می پرسته

و دقیقا به همین دلیله که من تورو میپرستم.....

تو اینطور فکر نمیکنی؟؟

میدونستم...خب تو هیچ وقت مثل من فکر نمیکنی



پ.ن:از فردا علاوه بر درس نت هم تعطیل میشه

پ.ن2:بین دلارام وفرحناز سر من دعوا شده :d باید برم از هم جداشون کنم :))


آلویز :d

"اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست"

.

.

.

یه پست طولانی نوشتم اما وقتی میخواستم حرف "پ"رو بنویسم دستم رفت رو دکمه ی "بک اسپیس"

همش پاک شد

اااه ه ه ه

میدونی حالم داره از این روزای تکراری به هم میخوره

حالم داره از همه ی این تغیر نکردنی ها به هم میخوره

همه چیز خوبه،همه چیز او کیه،اما عصبانی ام

چطوری میشه یه اتفاق جدید تو زندگیم ایجاد کنم؟؟

هفته ی دیگه دلارام میره و این خودش یه اتفاق فوق هیجان انگیز و جدید تو زندگیم محسوب میشه

هه هه!!

مسخره...

دلم میخواست فردا صبح که از خواب پا میشم به جای این که دغدغه هام همون چیزایی باشه که تو پست قبلی نوشتم یه چیز دیگه باشه

یه چیز بهتر،مفید تر،هیجان انگیز تر


هر سایتی رو که باز میکنی کنارش یه لینک از "موسسه ی محک" گذاشتن

به خودم افتخار میکنم هرچیزی که اینا الان لینکش رو تو وبلاگ خودشون گذاشتن و دارن پزش رو میدن ثمره ی تلاشای دوست منه،صدقه سر دوست من محک اصفهان به اینجا رسیده

یکی نیست بگه خاک بر سرت کنن،صدقه سر دوستت محک داره انقدر پیشرفت میکنه،صدقه سر تو که نیست!!

با خودم میگم خوب منم یه مدت خیلی تلاش کردم،خیلی کمک کردم...

کمک کردی؟؟؟

رفتی تو فامیلتون دور گشتی بشون آدرس یه سایت دادی و گفتی عضو شین...پول واریز کنین...

اما خودت یه هزار تومنی هم واریز کردی؟

نه...!!

همینه دیگه

فقط بلدی زرشو بزنی

به قول بابا فقط بلدی زر بزنی،مثل آق داداشت!!


پ.ن:دیگه نمیخوام درس بخونم.درس تعتطیل تا اول مهر،هرچی خوندی بسته دیگه

پ.ن2:دوم رو هیچی بلد نیستم،هیچی هیچی(فیزیک و ریاضی 10 ،هندسه 12،آمار 14.5 )

پ.ن3:تورو خدا یکی دعا کنه من هرچی زود تر آدم شم!!!

تابستون

این تابستونم داره سر میاد و من معمولی تر از همیشه دارم خودم رو برای یه دوره ی جدید آماده می کنم

ساز دهنی فرهاد تو آهنگ کودکانه....یه ملودی که روزای منو وصف میکنه

صدای پیانوش،یه صدای جادویی که تو اسپیکر های گوشی هی ریپیت میشه،هی ریپیت میشه،هی ریپیت میشه...

لاواستوری

داریوش

هر آهنگی که داریوش خونده

مسافر و سلام ستار

مراببوس گلنراقی

حسابان عباس امیدوار

فیزیک محمود زاده

دتکت آی دی هایی که همیشه اینویزیبل هستن

نگرانی های فرحناز

لوس بازی ها و لبخند های دلارام

این سوال عجیب غریب که اگه دلارام بره من چیکار کنم؟

جدی چیکار کنم؟

میترسم وقتی برگرده دیگه باهم رفیق نباشیم

خنده های اون یارو که به عنوان قشنگ ترین عضو صورتش و قشنگ ترین خنده هایی که دیدم تو ذهنم مونده

سادگی و بچگی دوست داشتنیش

دوستش داشتنم که تو هیچ کدوم از دوست داشتنای یه دختر به یه پسر نمی گنجه

چت با این یارو فقط به خاطر اینکه حرفاش شبیه یه یارو ی دیگه است،نه به خاطر خودش

و حال به هم خوردنم از این یکی یارو و طناب فرستادن ممتد اون،چه کنیم دیگه!!ما ناز داریم :d!!(این یارو با همه ی یارو های بالا فرق میکنه،همینطور یارو های بالا با خودشون هم فرق میکردن)

خنگول بازی های رها

این استرس وحشتناک که مدرسه و کنکور رو چه خاکی تو سرم بریزم

این جاده ی خسته کننده و تغیر نکردنی اصفهان-تهران

و حسرت دیدن مامان رضوان

آرزوی دوباره خیلی زود دیدن مامان رضوان که هر دفعه منو راهی همین جاده میکنه

و من همیشه وسط جاده به این فکر میفتم که "من این تابستون جز طی کردن اتوبان اصفهان-تهران چیکار کردم؟" یا اینکه "من از اول تابستون تاحالا چند بار اومدم تو این جاده و رفتم؟؟"

یه مچ بند سبز استیل که معنیش این میشه"آسمونشم بگیری این پرنده مردنی نیست"

با همین شال آبی آسمونی و

شاهکار های هنری که رو چشمام خلق میکنم

پوست سفید سفید و چشمای سیاه سیاه

بد اخلاقی ها و دوست داشتن ها بابا

خندیدن به کار های مامانم و

عشق پنهان برادرم(!!)

فاصله ی پل غدیر تا 33 پل

وقتی مچ پام داره از جا کنده میشه و من فقط به این افتخار میکنم"من کل این مسیر رو پیاده رفتم"

دعا کردن

شب و روز دعا کردن برای باریدن بارون

و هر روز صبح از این پنجره ی فنقلی منتظر در اومدن آفتاب نشستن

با اینا تابستونو سر میکنم....

با اینا تابستونو سر میکنم....


پ.ن:رفتم کتابای امسال رو گیر آوردم،آقا ما هی در به در دنبال کتاب گشتیم هیچ جا نبود،همه تموم کردن،خوب شد آقا داداشم همه کتاباشو بم دادا!!وگرنه مجبور میشدم امسال مدرسه نرم :d

پ.ن2:داداش ندیده ی عقده ای :d

پ.ن3:دلم نمیخواد این تابستون تموم شه،خیلی داره بم خوش میگذره،تازه هفته ی دیگه میخوام پاشم با اتوبوس تنها برم تهران!!یو ها ها ها ها!!!!


فرحناز

فرحناز

فرحناز تا حدی دختر بدشانسیه اما بعضی واقتا واقعا خرکی شانس میاره

فرحناز از لحاظ ساختمانی دقیقا شکل یه پیاز میمونه

لایه

لایه

لایه

اکثر مردم فرحناز رو با لایه ی رویی اش مشناسن

لایه ای که قشنگ نیست،خسته کننده است،خودخواه و مغروره،نامرده،سرد و بیروحه و ....

فرحناز اما اینا نیست

فرحناز حتی همینی هم که من الان میگم نیست

اگه اونقدر با فرحناز دوست باشی تا بتونی از اولین لایه بگذری به دومین لایه میرسی

لایه ی دوم بهترین لایه ی هر آدم پیاز شکلیه!

بینهایت مهربون و فداکاره

تلاش میکنه

کار میکنه

گلاب به روتون مثل .. کار و تلاش میکنه و من معتقدم نتیجه اش رو میبینه

فرحناز همیشه بیداره

فرحناز:جوجه ی پیش فعال

لایه ی دوم فرحناز بهترین دوستیه که هر دختری میتونه آرزوش رو بکنه

یه دوست رویایی!!


فرحناز زیبا نیست

فرحناز به من یاد داد که یه چیزایی خیلی بیشتر از زیبایی ارزش دارن.چیزایی که اگه فقط یه مقدارشون رو داشته باشی دیگه هیچ نیازی به زیبایی نداری

چیزایی مثل دوست داشتن،تحمل کردئن،قوی بودن،نترسیدن و ..


فرحناز میتونه با همه چیز این دنیا کنار بیاد


فرحناز مثل دلارام نیست

اگه بخوام راجع بهش حرف بزنم باید فقط ازش تعریف کنم

اما من خوشم نمیاد از کسی تعریف کنم


بعد از لایه ی دوم لایه  ی سومه

تو این لایه بع غیر از خوبی های گذشته یه چیزای دیگه ای هم وجود داره

فرحناز دیگه به دوست داشتنی قبل نیست

فرحناز غمگینه

فرحناز یه عالمه راز نگفته داره که به هیچ کس نمیتونه بگه اما من که حالا به لایه ی سوم رسدیدم میدونم این راز ها وجود دارن

راز هایی که هم منو اذیت میکنن و هم فرحناز رو

من غمگین بودن رو دوست ندارم،من حتی حرفای غمگین زدن رو هم دوست ندارم

من نگران بودن رو دوست ندارم

من گیر دادن رو دوست ندارم

فرحناز...

take it easy!!

کاش میتونستم این جمله رو یادش بدم...کاش میتونستم یادش بدم با این جمله زندگی کنه

اگه این کا رو میکرد دیگه بی نقص بی نقص بی نقص میشد...!!!

این 3لایه ی بیرونی فرحناز بود...اما یه پیاز که فقط سه لایه نداره،من هنوز فرحناز رو نمیشناسم...



پ.ن:وصف فرحناز به راحتی وصف دلارام نبود،اصلا هم خوب نشد.احساس میکنم هنوز نمیشناسمش،شاید چند وقت دیگه یه وصف دیگه از فرحناز گذاشتم


پ.ن2:کی میخواد نفر بعدی باشه؟؟


پ.ن3:گناه فرحناز اینه که تو دنیایی و میون مردمی  به دنیا اومده که خوب بودن جرمه

دلارام

دلارام 

دلارام بهترین دوست منه 

دلاارم بعضی وقتا خیلی نامرده 

دلارام اون کاری رو میکنه که دوست داره 

دلارام خودش رو در قید و بند هیچی نمیبینه 

دلارام .... 

دلارام رو همه با شعر گفتن میشناسن اما اون علاوه بر شعر گفتن پبانو میزنه،نقاشی میکشه و دستاش برای انجام هر کار ظریفی فوق العاده قویه 

این دنیا برای دلارام زیادی خشنه 

دلارام منو دوست داره... 

اما نه اونقدر که من دوستش دارم و در عوض همه ی آدمایی که خیلی خیلی کمتر از من دوسش دارن رو خیلی خیلی بیشتر از من دوست داره 

دلارام از اون دسته از آدماییه که اگه تحویلش بگیری محل سگم بت نمیکنه و اگه دماغتو براش بالا بگیری عاشقت میشه 

خودش میگه من عاشق آدمای هنرمندم 

من احساس میکنم دلارام شعار زیاد میده 

دلارام خدا رو قبول نداره اما به خدا نیاز داره 

خودش که اینطور میگه... 

دلارام بهترین دوست منه... 

دلارا حرفای قشنگی میزنه 

کار به این ندارم که راسته یا دروغ،شعاره یا حقیقت داره 

دلارام حرفای قشنگی میزنه... 

من و دلارام هیچ کدوم هم دیگه رو درست درک نمیکنیم 

اصلا درک درستی هم از شخصیت،رویاها،آرزو ها و ترس های همدیگه نداریم 

خیلی هم با هم تفاوت داریم 

ارزش های اون برای من بی معنیه 

همونطور که ارزش های من برای اون بی معنیه 

اما با این حال 

من و دلارام بهترین دوستای هم هستیم 

دلارام لبخند های شیرینی میزنه  

در واقع قشنگ ترین خوصیتش لبخند هاشه

و چشم هاش قدرت خورندگی داره(فکر کنم فقط خودش منظور منو از خورندگی بفهمه!!) 

دماغش هم قشنگه... 

دلارام دختر قشنگیه و بابای من معتقده دلارام قشنگترین دختریه که دیده 

البته بین دخترایی که آرایش نمیکنن،3کیلو خط چشم و ریمل نیکنن تو چشمشون و هنوز هیچ جاشون رو عمل نکرده 

آخه قدش هم بلنده 

اما من و مامانم اینطور فکر نمیکنیم.به نظر من و مامانم من خیلی قشنگ ترم،من میدونم که من خیلی قشنگ تر از دلارامم!!!اما مشکل اینجا است که من و مامانم تاحالا به غیر از خودمون هیچ کس دیگه ای رو پیدا نکردیم که اینطور فکر کنه
دلارام بعضی وقتا خیلی خود خواه میشه،به قول خودش داره خودشو لوس میکنه 

اینجور موقع ها حال به هم زن میشه ....اما خب....راحت میشه کاراشو فراموش کرد و .... 

دلارام بهترین دوست منه :) 

 

 

 

پ.ن:پست بعدی:فرحناز!!!

معمولی

میخوام آپ کنم 

روزی سه چهار تا به اصطلاح پست تو دفتر خاطراتم مینوسم تا بعدش بیام اینجا بذارمش اما هیچ کدومش کامل نیست 

من خودم هم کامل نیستم... 

من از همه ی دخترا ی دور و برم کمترم میدونی تاحالا ب این فکر نیفتاده بودم...!! 

بابا میگه هرکی باید تو یه چیزی خاص باشه ...!!  

من تو هیچی خاص نیستم 

تو هیچی حتی خوب هم نیستم 

و همش از خودم میپرسم چه عیبی داره که بعضی از آدمای این دنیا معمولی باشن ؟

اما هیچ کس نباید معمولی باشه. 

من خودم هم نمیخوام معمولی باشم....  

من متفاوت بودن رو میخوام و.... 

من از همه ی آدمای معمولی هم معمولی ترم... 

چند ماه پیش یه دوستی داشتم که منو میبرد به اون دنیایی که دوسش دارم 

منو میبرد به جایی که دلم میخواست بهش تعلق داشته باشم و ... 

منو به آرزو هام نزدیک میکرد 

منو از معمولی بودن دور میکرد... 

اما من اینم...معولی تر از هر دختری که تاحالا دیدی 

بدون هیچ خصوصیت ویژه ای 

دختری که نه دیده میشه و نه نیازی هست که دیده بشه و .... 

معولی تر از همه ی معمولی ها....!! 

  

پ.ن:تهرانم،در جوار خانواده! و برای هیچ کس جز فرحناز هم شارژ ندارم،اس ام اس هیچ کس جز فرحناز رو هم جواب نخواهم داد!!!   p: 

پ.ن2:باید احساسات کمتری تو زندگیم خرج بدم.باید بیشتر با مهرنوش چت کنم :d بیشتر ب دوستای وبلاگی سر بزنم!!! 

پ.ن3:حالم داره از این پست به هم میخوره....به محض این که یه پست خوب گذاشتم اینو دیلیت میکنم

دستاورد ها و فناوری ها

دستاورد ها ی دیشبم

1-دنبال رودخونه اصلا و به هیچ وجه یه جای انسانی و رمانتیک و دنج نیست بلکه کاملا هم جای حیووانی ای است

2-وقتایی که نیاز به آرامش داری خیلی بهتره بری یه جای شلوغ مثل پاساژ مریم و نظر تا یه جای خلوت و دنج مثل دنبال رودخونه هنگامه ی اذان مغرب

3-من اونقدرام که قدقد میکنم آدم قوی ای نیستم،درواقع اصلا آدم قوی ای نیستم "به خصوص در برابر جنس مخالف" که بسیار هم ترسو هستم!!

4-این مهم ترین دستاورد دیشبم بود-دلاواقعا واقعا واقعا میره و خودش هم از این قضیه تاحدی ناراحته اما من حق ندارم با حرفام و حرکاتم اون رو ناراحت تر کنم همونطور که حق ندارم بهش بگم تو نباید ناراحت باشی.من از رفتن دلا خیلی ناراحتم امامیدونم که اگه دلا بره چقدر خوشبخت میشه.پس دیگه نباید ناراحتیمو بهش انتقال بدم و حتی باید خودم هم خوشحال باشم.چون دلا داره برای خوشبخت شدن میره...

5-دلا با من کارایی رو میکنه که اگه من باهاش بکنم بدش میاد.خب من نمیتونم مجبورش کنم از من خوشش بیاد یا وقتی با منه بهش خوش بگذره،نمی دونم چرا اما همه ی شبایی رو که با دلا میگذرونم به طرز عجیبی جز بهترین شبای عمرم میشن(احتمالا این عجیب ترین استنباط دیشبم بود)

و آخرین استنباطم:6-مرده شور هرچی مرد آذره البته به جز بابایی خودم :d



پ.ن:سعی میکنم از این به بعد انقدر پست شخصی نذارم

پ.ن2:من وقعا از خانم آزادی ممنونم که انقدر منو دوست دارن و باهام مهربونن!!


رفتن...

دلارام چیزایی که نمیخواد رو واقعا نمیخواد

من چیزایی رو که میخوام رو واقعا میخوام

دلارام رفتن رو نمیخواسته

و من  با همه ی وجودم برگشتن رو میخواستم

اما امشب....من هم با همه ی وجودم رفتن رو نمیخوام...

تقدیر عجیبیه که همه ی آدمایی که بیشتر از بقیه دوسشون دارم مجبور میشن ترکم کنن

مجبور میشن...همینش قشنگه...خودشون نمیخوان منو ترک کنن،مجبور میشن

و من دلم میخواد تا آخر عمرم جاشون کنارم خالی بمونه

چون میدونم اونا هم دلشون میخواست که کنار من بمونن...مجبور شدن منو ترک کنن....

.

.

.

.

قصه ی یه مرد روحانی که عاشق یه فاحشه شده بود

من و دلارام هم 90%دعواهامون سر این بود که دلارام هیچوقت نمیگه"حضرت علی"

دقت کن"حضرت علی" نه "امام علی"

همیشه هروقت یکی میگفت "امام علی"عصبانی میشدم.میخواستم بزنمش."داره به اعتقادات من توهین میکنه..."

.

.

.

میدونی...امشب یه شب فوق العاده بود

برام عجیبه که شب به این محشری با شب ضربت حضرت علی مصادف بشه و من هم اصلا یادم نباشه که امشب چه شبیه

امشب فوق العاده بود

زیر بارون

زیر آوار...

طوفان شده بود

بعد افطار برای یکی از دوستام پی ام گذاشتم داره بارون میاد و زدم بیرون

راه رفتم

راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم و ...

باد میومد

هوا سرد بود

باورت میشه؟؟

هوا سرد بود

و من با مانتو و شلوار و شال مشکی تو سیاهی شب گم میشدم

باد میومد

خاک میومد تو صورتم و من خاک رو میبوسیدم

آب رو میبوسیدم

هوا رو میبوسیدم

دوباره داشتم خوشبخت ترین دختر دنیا میشدم

رعد و برق صدای این شهر رو خفه میکرد

و زنده رود داشت جون میگرفت

باد منو با خودش میبرد

میبرد به یه جای دور

جایی که من خوشبخت ترین دختر دنیا میشدم و.....

.

.

.

بچه که بودم و بابا شبا خونه بود ، موقع خوابم میومد بغلم میکرد و برام قصه میگفت

نه قصه ی شنگول و منگول و شنل قرمزی و سفید برفی و ....

قصه ی آه

تلخون

قعه ی حیوانات

مسخ

و همه ی اینا روبا شور و شوق احساساتی میگفت که من هنوز یادمه

یه شب بابا برام یه قصه تعریف کرد که فکر کنم از خودش در آورده بود:قصه ی یه مرد روحانی که عاشق یه فاحشه شده بود...

یادم نمیاد آخرش چی شد،بابا این قصه رو وقتی برای من تعریف کرد که من حتی معنی کلمه ی فاحشه رو نمیدونستم

فقط لحن جادویی بابایادمه که موای تنم رو هنوز سیخ میکنه...صدای سرد بابا که تن آدم رو سرد میکنه

 

بابا عاشق تناقضه.

 

وقتی بچه بودم بابا به نحو احمقانه ای منو عاقل میدونست.احتمالا رو عقلم خیلی بیشتر از الان حساب میکرد

اونقدر حساب میکرد که برام "قصه ی یه مرد روحانی که عاشق یه فاحشه شده بود" رو تعریف میکرد

 

 

من درگیر تناقضاتم

شبی که هزار بار سرمو میبرم به طرف آسمونو و خدارو شکر میکنم دقیقا مصادف با شب ضربت خوردن حضرت علی میشه....

بارون

چشمای خیس من
این چشمه های غم
دیوونه ی توان
ای رود مهربون،از رود وصلمون
 چیزی بگو
حرفی بزن گلم
من کم تحملم
با گریه های تو روزای شادم از یاد میرن
اما چه فایده؟
میترسم عاقبت از یاد تو برم...
کم گریه کن گلم...من کم تحملم
تنها ترین من،تنها نذار منو...
تنها سفر نکنم...
این دلشکسته ی از یاد رفته رو دیوونه تر نکن...
با من بگو گلم،من کم تحملم...
با چشم های خیس
این چشمه های غم
با گریه های زیاد با خنده های کم...

انگار تا ابد با این بهونه ها
جای من توی دیوونه خونه ها

بارون من رو زیر آوار خودش له میکرد

فکر کن...تو این گرمای اصفهان  و این بارون

بابا میگه بخواطر گرمای بیش از اندازه ی هوا آب خیلی بخار میشه و هوا از بخار آب اشباع میشه وقتی دم عصر هوا یه کم خنک تر میشه این آب اشباع شده به زمین برمیبگرده و ...


اما من میدونم اینطوری نیست

میدونم اگه امروز و دیروز بارون اومده به خاطر این بوده که خدا به آرزو های من گوش میداده

خدای مهربونم شکرت...

دستامو زیر بارون گرفتم و گذاشتم از نعمت پر شن
دستام پر آب شدن
آب روی دستهام رو بوسیدم و
روزه ام باطل شد...

پ.ن:بارون امروز بعد از ظهر از 15:02 شروع شد و تا 15:35 ادامه داشت....!!

نفهمی

میدونی...

من و تو مثل هم نیستیم.اصلا مثل هم نیستیم

من خوشبختم ،تو نیستی...

من میخوام با توباشم،من میخوام تورو خوشبخت کنم

تو نمی خوای ،تو میدونی نمیتونم...

من بهت میگم میتونم،بهت میگم باهام بیا

اما ته تهش

خودم هم میدونم نمیتونم

میدونی...ما مثل هم نیستیم

من درکت نمیکنم

نه این که نخوام.با تمام وجودم شب و روز سعی میکنم درکت کنم

نمیتونم...

زندگی من پره از آدمایی که درکم نمیکنن

اما زندگی تو پر تر از زندگیه منه...

آدمایی که درکت نمیکنم

دلم میخواد این رو بدونی

"من اینو میفهمم که نمیتونم تورو بفهمم"

.

.

.

"جمعه حرف تازه ای برام نداشت....هرچی بود خیلی بیشتر از این ها گفته بود"

.

.

.

دیشب لوکی لئونارد یه جمله گفت که خیلی باش حال کردم

گفت"من در حال حاضر خیلی تنها هستم،اما حالم هم خیلی خیلی خوبه..."

میدونی...منم همینطورم...تنها تر از همیشه هستم و حالم هم از همیشه بهتره

معنیش این میشه که دیگه به هیچ کدومتون نیاز ندارم.حالم از همتون به یه اندازه به هم میخوره،

نه اینکه شماها حال به هم زن باشید،عصبانی هستم،از خودم عصبانی هستم،حالم از این درک نکردن های خودم به هم میخوره....

.

.

.

صدای سازدهنی فرهاد "با اینا زندگیمو سر میکنم"

یه نسیم که از این پنجره ی کوچیک به داخل میوزه

و یک نفس عمیق

و یک لبخند

و بعد هم بستن چشم هام

میدونی...

تورو ندارم

نمیتونم به تو کمک کنم تا خوشحال تر باشی

اما

خوشبختم...خیلی خوشبختم...




پ.ن:فرحناز تنها دوستمه که هنوز به من نگفته برو گمشو، اما اونم بالاخره منو بازخم زبوناش دیوونه میکنه

دلارام بهم گفت دیگه براش کامنت نذارم،هر وقتم که بش میگم بیا بریم بیرون یا قراره بره دکتر،یا قراره امیر بیاد باش پیانو تمرین کنه و یا قراره با اون دختره گلریز و بقیه ی دوستاشون بره بیرون،تازه دیشب با همین گلریز خانوم رفته بودن زیر بارون قدم بزنن....!!

سهراب هم که ...!!


پ.ن2:چرا تو دنبال اونی و من دنبال تو هستم و اون دنبال منه و همه ی ما اینهمه تنها هستیم؟؟!

خیابون

چقدر سخته که بخوای با یکی دوست باشی و اون هر دفعه بیاد پز یه میلیون دوست دخترش رو بهت بده و برینه به این دوست داشتنت ...!! 

اما با وجود همون یه میلیون دوست دخترش بیخیال تو هم نشه و همینجور برات طناب بفرسته 

(مودبانه اش این میشه که از دلت در آره)  

و اون کارای بد روز پیشش رو جبران کنه و تا همه چی یخته میاد مسالمت آمیز بشه آقا دوباره یاد یه میلیون دوست دخترش بیفته :)) =)) 

 ویاد این بیفته که چقدر تو براش مهم نیستی و چقدر خودش مهمه و چقدر این کائنات زیبا آفریده شده تا اونو ستایش کنه 

 اوه اوه چه زندگی سقت باری!!! :دی  

بعضی وقتا هم که مثل امروز صبح طرف یادش میره یه میلیون دوست دختر داره و میشینین باهم خوش و خرم چت میکنین. 

بعد از یه ساعت میبینی دیگه هیچ حرفی واسه گفتن نداری و چت همینجور یخ و یخ و یخ تر میشه تا جایی که خودت مجبور میشی بگی"اوه ببخشید ن چند دقیقه میرم،فعلا بای" میری و دیگم برنمیگردی...!! 

 گربه سگ بودن هم برای خودش عالمی داره ها...!! 

 مخصوصا وقتی طرفت به طرز عجیبی دچار انحرافات اخلاقی باشه :)  

.  

.  

آدمایی که نسبت بهشون این احساس عجیب رو داشته باشم دوست دارم... 

حتی اگه یه میلیون دوست دختر داشته باشن...!!حتی اگه دروغ بگن...!!حتی اگه باهام بد اخلاقی کنن...!!حتی اگه دوستم نداشته باشن...!! 

 چقدر خیابون جای خوبیه هروقت میرم تو خیابون آروم میشم.تو خیابون حتی از این دغدغه های کوچیک دخترونه ای هم که دارم رها میشم  

تو خیابون به هدفم فکر میکنم.تو خیابون به هدفم میرسم. 

تو خابون زن پرست میشم. 

تو خیابون به آرایش نکردنم افتخار میکنم اما این همه ی فکر و ذکرم نمیشه. 

خیلی احمقی اگه بری تو خیابون و به این فکر کنی که تو یه زن واقعی هستی چون آرایش نکردی...!! 

خیابون جای آدم بزرگا است...!!نه جای این چس مثقال بازیا...جای مامان بابا بازی نیست....!!جای بچه بازی نیست....!!جای رفیق بازی هم نیست ....!! 

 خیابون جا هدفه... 

جای مرد بودنه...!!زنایی که بیشتر از هر مردی کار میکنن...زنایی که بیشتر از هر مردی قدرت بدنی دارن و روحشون از روح هر زن دیگه ای قوی تره...  

خیابون جای خوبیه  

حتی برای کسایی هم که لات و چاقو کش و بچه ی کف خیابون نیستن هم خیابون جای خوبیه  

این خونواده ی وحشتناک داره حالم رو به هم میزنه....نمیشه بیشتر از این تحمل کرد...!! 

ولی همین هم خوبه تا به من نشون بده رها ی خودم،مامان بابای خودم چقدر قابل تحملن...!! 

مخصوصا رها که خیلی گله.... 

 

پ.ن:دوستتون دارم...!! 

پ.ن2:خیابون رو هم خیلی خیلی دوست دارم...!!

هه هه هه

آخ  که چقدر این وبلاگ گروهیا جای مزخرفین!!!البته من اصلا ناراحت نیستم که یه نیمچه داستان نوشتم تو اون وبلاگ آپ کردم و مدیرش لطف کرد طی 10 ساعت داستانم رو از تو وبلاگ پاک کرد.به هرحال این نشون میده ن چقدر مهم و قابل توجه بودم...!!و نکته ی دیگه که این مدیره چرا انقدر به من گیره میده؟؟؟!!همین هم نکته ی جالبیه ...!!

خلاصه خیلی حال کردم داستانم اونقدر باحال بوده که دیلیت شده :دی

چشم حسود کور...

توانایی ام تو دور کردن آدمایی که دوسشون دارم از خودم خیلی بیشتر از چیزیه که فکر میکردم...!!

عاطفه ی قبلی،عاطفه ی گذشته،عاطفه ی حال

مامان میگه از زندگیت فقط حرف زدن یاد گرفتی و نه هیچ چیز دیگه 

فقط یاد گرفتی حرف بزنی،نه به حرفات فکر میکنی،نه گوش میدی،نه عمل میکنی و نه حتی به حرفای خودت گوش میدی ...!!

مامان راست میگه.کاش یاد گرفته بودم بیشتر سکوت کنم.سکوت کنم و با نگاه،با فکر و با زمان مشکلاتم رو حل کنم 

نگاه کردن....فکر کردن...زمان...صبر کردن.... 

بابا میگه " این روزا میگذره....این روزا میگذره و هیچ چیز ازشون باقی نمیمونه...هیچ چیز...حتی خاطره هاشون..." 

بابا هم راست میگه...؟!؟! 

فکر میکنم بابا هم راست میگه.از گذشته هیچی بام نمونده...همه ی اون آدما ....ازشون چی باقی مونده؟!حتی خاطره هاشون هم من رو رها کردن 

اما من هنوزم یه احساس خیلی کمرنگ نسبت به همشون دارم.... یه احساس خیلی خیلی خوب 

دلارام میگه " خودت رو به آدما وابسته نکن" 

قبلا هزار بار دیگه این حرف رو شنیده بودم اما این بار فرق میکنه 

دلارام میگه " اگه میبینی بدون تو به من خوش میگذره تو هم باید بدون من خوش بگذرونی" 

همشون حرفاشون خیلی شبیه همه 

فرحناز بهم میگه "تو اشتباه میکردی...همیشه اشتباه کردی و حتی همین الان هم داری اشتباه میکنی" 

خوشم نمیاد فرحناز-تنها دوستم نگران من میشه و مطمئنم دوستم داره-حرفایی بزنه که ناراحتم میکنه 

من اشتباه نمیکنم.... 

و مهسا میگه "تو گدشته ات رو فراموش کردی،یادت نمیاد چی بودی،از کجا اومدی،چیکار کردی،چیکار میخواستی بکنی" 

مهسا یه جورایی داره میگه از دمدمی مزاجیت متنفرم!! 

مهسا از همه ی اینا درست تر میگه 

من یادم نمیاد چی بودم 

من از عاطفه ی قبلا ها هیچی یادم نمیاد...!! 

برادرم هیچی ....هر روز میبینمش،من نگاهش میکنم و اون نگاهش رو از من میدزده  

برادرم....!!؟

کاش میشد منو ببخشه... 

اینم از آدمایی که من دوسشون دارم و براشون زندگی میکنم 

آرزو میکنم هیچ وقت اون روزی نرسه که حتی خاطره هاشون رو هم به یاد نیارم 

یا هیچ وقت در بعد ها تبدیل به عاطفه ای نشم که عاطفه ی این روز ها رو به یاد نیاره... 

همه ی کسایی که اسمتون رو اوردم توی این پست؛دلم میخواد بدونید عاشقتونم 

 

پ.ن:یه رها خانوم هم تو زندگی من وجود داره که واسه ما خاطرش از هر بنی بشری عزیز تره،اما ایشون فعلا در مرحله ی خنگولیت کودکی به سر میبرن و در حدی نیستن که جملات قصار بیان کنند

شکر

من...عاطفه م....17سالمه....و هیچ توجیهی برای گناهانم ندارم

کسی من رو بازخواست نکرد

خودم اعتراف میکنم

گناهان من ندیدنی است 

گناهان من حس کردنی است

کسی من رو بازخواست نکرد

خودم اعتراف میکنم

نه از این روز ها خسته شده بودم

نه کسی مرا اذیت کرد

و نه کسی تنهایم گذاشت

من خودم،فقط به خاطر نفس خودم گناه میکنم

من تنها نیستم

تنهایی را اشتباه احساس میکنم

به خوبی میدانم چقدر از همه ی هفده ساله های  اطرافم 

هفده ساله های قدیم 

هفده ساله های حال 

و هفده ساله های آینده

چقدر خوشبت تر هستم

هر وقت به مردم نگاه میکنم از خوشبختی خودم تعجب میکنم 

من میدانم چه چیز هایی دارم

چه چیز هایی که بقیه ندارند و باز هم خیلی وقت ها خدارا شکر نمیکنم

قدر نمیدانم

میترسم عاقبت این ناشکری همه ی خوشبختی هایم را بگیرد

تنها میخواهم مرا ببخشد

تنها....

همه ی همین ها برای تمامی لحظاتم کافی است 

فقط میخواهم تنها مرا ببخشد و داشته هایم را برایم نگه دارد  

 

 

پ.ن:توانایی عجیبی دارم تا آدمایی رو که دوسشون دارم رو از خودم دور کنم...!!

هوس، بدون شهوت

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمییست که همچنان که تورا میبوسند،در ذهن خود طناب دار تو را میبافند 

                                     «فروغ» 

فروغ.....بانوی شعر ایران....این لقب رو من بهش دادم....یه لقب ناسب برای زنی که من میپرستمش...احمقانه است؟من میپرستمش.... 

 

 

 

عاشق شدم 

عاشق یه دختر 

تاحالا شده عشق رو بدون شهوت تجربه کنی؟ 

من دارم عشق رو بدون شهوت تجربه میکنم 

ولی شاید عشق نیست 

آخه آدم که الکی الکی فقط به خاطر یه شب بیرون خوش گذشتن که عاشق نمیشه  

پس من دارم هوس رو بدون شهوت تجربه میکنم؟؟ 

 

تازه اون شب  قرار بود عاشق داداشش بشم نه خودش 

تا نشون بدم من آدمش هستم که فراموش کنم 

نشون بدم میشه راحت تر از هر هوسی یه عشق از یاد نرفتنی رو از یاد برد 

 

 

به هر حال :تویی که خوب میدونی با توام....خیلی خیلی دوست دارم 

 

شاید هم نفهمی من الان دارم با تو حرف میزنم 

به هر حال....من خیلی خیلی دوست دارم 

و بهترین شب عمرم رو چند شب پیش با تو گذروندم !!! 

 

پ.ن:بلد نیستم حرف بزنم،هنوز میگم،کاش نوشتن رو یاد بگیرم تا به جای اینکه دلارام حرفای دلم رو بزنه خودم حرفامو بزنم 

پ.ن2:پیرزن جلوی کتابخونه 2روزه دیگه پیداش نیست 

پ.ن3:بیچاره داداشش ....نترس بابا!! هیچ خبری نیست!!:)) 

پ.ن4:عشق با زن پرستی در تضاده؟کاش میشد جواب این سوال رو بفهمم....

آینده

یه متن طولانی اجتماعی تو کتاب خونه نوشتم 

ولی الان که اینجا نشستم میبینم هیچی اش رو احساس میکنم 

یادمه احساسی که تو کتابخونه داشتم دردناک بود 

فقط کافیه یه بار بری باغ غدیر رو به روی کتابخونه علامه امینی 

از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ۱ و  ۲ بعد نصف شب 

تا ببینی من چی رو دیدم 

تا ببینی این دنیا چیکار میکنه 

روزی میرسه که من  پیر و ملوک میشم 

طوری که حتی نتونم گردنم رو سفت بگیرم یا مگس ها و پشه ها ی پارک رو از خودم دور کنم 

اون روز بچه های من،من رو میبرن و میذارن توی یه  پارک پر از رهگذر 

تا براشون... 

تا براشون.... 

تا براشون صد تومن به صد تومن پول جمع کنم 

نمیدونم چی بگم... 

وقتی دوستام دارن شکست میخورن،اما هنوز چیزی به من آسیب نرسونده 

شکست اون ها شکست منه 

همیشه حمایتم کردی 

بیشتر از چیزی که لیاقتش رو داشته باشم حمایتم کردی 

من ارزشش رو نداشتم ولی تو باز هم منو نجات دادی  

کاش میتونستم مطمئن باشم اونا رو هم حمایت میکنی 

دلارام،فرحناز،مهسا،پرستو،فاطمه،رها و .... 

 

حسودی میکنم به دختری که اون عاشقشه...چی باعث میشه که یکی در این حد یکی رو دوست داشته باشه؟ 

 

به هر حال چه ربطی به من داره؟!!! 

من قسم خوردم که هرگز به مردی نیاز نداشته باشم!!! 

 

پ.ن:آهنگی که تو کافی نت گذاشتند ترکیه ولی باز هم داره من رو دیوونه میکنه

پ.ن2:آی دی ش برام آنلاینه نمیدونم معنیش چیه ولی برام خیلی عجیبه که هیچ احساسی نسبت بهش ندارم.نه قلبم تند تر زد و نه کف دستام یخ زد و نه حتی قیافش یادم اومد و نه این احساس بچگونه رو کردم که به غیر از اون هیچ چیز هیچ چیز  از این دنیا نمی خوام 

حتی احساس نکردم ازش متنفرم 

فقط به ذهنم رسید که از این دنیا هیچی نمیخوام 

نه اون  

و نه هیچ چیز دیگه.... 

همه ی چیز هایی که در همین  لحظه دارم برای تمام عمرم کافی خواهند بود...

عشق...

عشق

آخرین هم سفر من

مثل تو من رو رها کرد

تو هم مثل من میدونی

زندگی بدون عشق چقدر زیبا تره

وقی که پول داری و شکمت گرسنه نیست و هنوز درگیر وهم ترسناک یک تعرض نشدی

زندگی بدون عشق زیبا تره

این یه نعمته یا یک سزا و کیفر؟

زندگی بدون این عشق های  خوشی زیر دل

زندگی بدون یک مرد د...س

فکرش رو بکن

وقتی که شکمت سیره

برای خوابیدن جایی داری

و برای پوشیدن لباسی

دیگه چرا باید ذهن تو درگیر چیزی باشه که هرگز وجود خارجی نداشته؟

من هنوز اونقدر از دنیا دور نشدم که چیزی که هرگز وجود نداشته وجود من رو از جدا کنه

تو هم مثل من....تو هم مثل من....

تو هم مثل من خوب میدونی چیز هایی هستند که هرگز وجود نداشتند... 

 کاش آدما تک رنگ بودند

سیاه

سفید

کاش میتونستم خیلی راحت بگم کی خوبه 

کی بده 

از کی میشه متنفر بود 

کی رومیشه دوست داشت 

یادمه یه چیزایی خوندم راجع به اینکه چند رنگه بودن آدما چقدر خوبه 

ولی الان هیچی یادم نمیاد جز اینکه چند رنگ بودن آدما باعث میشه که هیچ وقت نشناسیشون  

 

پ.ن:تو با تنهایی های من ،تو با این جاده هم دستی 

پ.ن 2 : آسمونشم بگیری،این پرنده مردنی نیست...

phon numb

دوست خیلی خیلی صمیمی : سلام عاطفه خوبی؟میدونی چیشده؟

عاطفه : سلاااام عزیزم.نه!تو بم بگو 

دوست خیلی خیلی صمیمی : حدس بزن!!

عاطفه : خب خودت بگو دیگه

دوست خیلی خیلی صمیمی : باورت نمیشم...

-بگو دیگه

_شماره ی "..."(همون آقایی که ما عاشقشونیم و تاحالا دوتا وبلاگ رو به نامشون مزین کردیم )اینه؟091321...؟!!!

عاطفه:هاااااااااان!!!

ضربان قلب اینجانب بالا میره و قدرت تجزیه تحلیل کفاف نمیده

عاطفه : تو اینو از کجا آوردی؟

دوست خیلی خیلی صمیمی (کاملا پیروزمندانه از یه مدرک به سایر مدارک ابله بودن من اضافه شده) : خب معلومه!خودش بم داد....

عاطفه:آهان

دوست خیلی خیلی صمیمی : دیدی چقدر هرزه است؟دیدی چقدر کثافته...؟؟حالا هنوزم دوسش داری...؟؟

عاطفه : ...

بعد ها کاشف به عمل آورد که این معشوق ما برای کنکورش دچار یه سری سوالات اساسی زیست شناسی شده و چون شنیده بودن این رفیق ما نابغه ی زیسته خواستن که کمی بر معلومات علمی خود اضافه کنن

رفتن تو وبلاگ رفیق ما و همچون یه دانشجوی طالب علم طلب علم و مغفرت کرده اند

ای خدا!!

فلسفه اش چیه؟

فکرش رو بکن براش زده: "خوشحال میشم صحبت کنیم 091321...."

حالا اگه انقدر سوالاتشون حیاتیه خب یه میلیون دختر زیست باز دیگه هم تو این شهر وجود داره چرا صاف میاد سر این رفیق فابریک ما اونم در حالی که میدونه این دختره یکی از بهترین دوستای منه؟

من ناراحت نشدم به هر حال هرچی باشه اینجا یه جامعه ی کاملا آزاده(!!!)هرکسی حق داره از هرکسی که میخواد سوالای زیست شناسی بپرسه

ولی جدی فلسفه اش چیه؟

پ.ن:یکی من رو توجیه کنه چرا ایشون این کار رو کردن

پ.ن2:هی تو !یعنی انقدر خراب شدی که کارت به اینجاها کشیده؟؟خاک بر سرت....

پ.ن3: آخ که چقدر بدم میاد از مردایی که مرد نیستن!!

پ.ن4 : ....

آدمای بی شعور...!!

میدونستی ادمایی که سلام نمیکنن خیلی بیشعورن؟!!

دقایقی پیش

بعد از ساعت ها درس و مطالعه تصمیم گرفتیم اتاق را به قصد موال و هندوانه ترک کنیم

در آستانه ی در صدای مردی(پسری)که جز محارم نیست شنیده میشود

کمی دقت بیشتر....صدا شناخته شد

همون یارو که مامانت از خوشت میاد...مامانت نه!!همه ی زنای فامیل خوششون میاد از این فاطمه ی 10ساله که تا خاله جان 93 ساله!

عشق دوران نوزادی،کودکی،نوجوانی و جوانی بسیاری...!!

اوووووووه ه ه ه!!

نه...

از آستانه ی در برمیگردیم تا حجاب کنیم

این دفعه با کلی چادر و چاغچول از آستانه ی در بیرون میریم

در آستانه ی هال:

با بی توجهی نگاهی به ساکنین نشیمن میندازی

چند تن دایی و خاله و شوهر خاله و شوهر عمه و دختر خاله ها و غیره و فرد نامحرم مذکور دیده میشن

همه گرم و صحبت و فرد مذکور مخ شوهر خاله را راجع به چاه های نفت عربستان و شکم گنده ی عرب ها تیلید میکند

میری در کمال آرامش کنار مادر گرامی میشینی

به آیتم هندوانه یا خربزه فکر میکنی

در همین حین مادرت با عصبانیت زیر لب داد:سلام کردی؟؟

(ای خاک به سرت دختر پس تو کی یاد میگیری شوور جور کنی؟)

سرت رو با تعجب بالا میاری:چـــــــــــِی؟؟؟!!

غافل از راز و رمزه عشوه و کرشمه اطراف رو نگاه میکنی

فرد نامحرم در حال خالی بستن و 2-3تا دختر فامیل هم زیر زیرکی با پوزخند نگاه کردن و خاله و شوهر خاله هم چپ چپ نگاه کردن و سایر هم گرم صحبت

به آرامی جواب میدهی:نه

-چرا؟سلام کن...زود باش سلام کن

-نمیخوام

یعنی چی؟باید سلام کنی...

-داره حرف میزنه

-زود باش سلام کن

(دقت شود که همه ی این حرف ها با وجود زمزمه بودنشان آنقدر بلند بودند که اکثریت جمع یعنی آن 2-3تا دختر فامیل بشنوند و 1 پوزخند به من بزنند و یه عشوه برای آن طرف بیایند)

بنده به آرامی:سلام

طرف نشنید

پوزخند ها باز شد

بین صندلی من و گیرنده ی سلام 2نفر نشسته اند که دید را میگیرند

اینجور موفع ها چیکار میکنند؟

کمر به بالا را از صندلی کاملا به سمت جلو متمایل میکنند

دوباره کمی بلند تر: سلام

ناکس بازهم نشنید

پوزخند ها خیلی باز تر شد!!

یه هو مادر مهربان در می آیند جلوی جمع و با صدای بلند عرض: ... آقا دختر من بتون سلام کرد!!!

ای خاک بر سر من!!!

نامرد نمیشد جمله ی "دختر من" رو حذف کنی؟

پوزخند ها بینهایت باز شد

... آقا شنیدند،برگشتند و حتی ایستادند

کاملا جنتل منانه لبخند زدند:سلام خانوم!حال شما؟خوب هستین؟

یک قدم جلو می آیند که دست بدن ولی بنده ی سوتی دیگه دادم

چون هم زمان با قدم ایشون یه فدم به عقب رفتم تا دست ندم:))

رویم رو که برگردوندم دیدم دختر فامیل کوچیک تر تو گوش دختر فامیل بزرگتر چیزی گفت و دوتایی خندیدن

خب دیگه بسه!!

مامان من هم به اندازه ی کافی نشون دادن دخترش چقدر مودب و باشخصیت و جذابه

منم تندی یه بشقاب با یه برش کوچولو هندونه و یه چنگال برگداشتم و رفتم تو اتاق

ولی این پایان ماجرا نبود

چون مامانی هم همراهم اومد

مامانی لازم میدید یه سری نصاحی رو به من ابلاغ کنه

"خیلی بیشعوری....آدمای بیشعور سلام نمی کنن....چرا سلام نکردی...؟؟""

-حالا مگه مهمه مامان؟

-خب زشته

-خوشم نمیاد ازش

-ربطی به خوش اومدن نیمدن نداره

کسی که سلام نمیکنه یعنی بیشعوره

-ول کن امان

-پسر به این خوبی....

:نمیشه جلو هرکی که خوشت میاد ناز و عشوه میای و جلو هرکی که خوشت نمیاد بیشعور میشی!!

:

:O

نتایج اخلاقی:

1-آدمایی که سلا نمیکنن خیلی بشعورن

2-آدم باید جلوی همه عشوه بیاد حالا چه از طرف خوشش نیاد چه بیاد

 

 

پ.ن:آخ که چقدر این دخترای فامیل ما خزن!

پ.ن2:دلیل بعضی چیزا رو نمیغهمم....جدی نمیفهمم!!!

پ.ن3:این دخترای فامیل ما خیلی خزن!!

آرزو های مشترک

دل من قفل شده و معطل یه کلیده 

یکی اونو دزدید و رفت بگو بینم اونو کی دیده 

آخ که چه حالی میده رقصیدن!!چقد حال میده خنگولیت!!خیلی شارژم... 

با اینکه یکی از رفقا بد جور ضد حال زده :| 

اون خیلی عوض شده

نا امید شده دیگه از همه بریده 

من همه ی تلاشم رو براش کردم،هرکاری میتونستم کردم با اینکه در نهایت چیز زیادی از آب در نیومد 

ولی من همه ی تلاشم رو براش کردم تا به اینجا نرسه 

گاهی اوقات خیلی احمقه 

نمی فهمه 

آرزوهای اون فقط آرزو های خودش نیست 

آرزو های منه  

آرزو های استادشه 

آرزو های خانوادشه 

داره آرزو هاشو دور میریزه 

نمیدونه،نمیفهمه 

که اینا آرزو های خودش تنها نیست 

حق نداره آرزو های من و بقیه رو دور بریزه فقط فقط به صرف اینکه نمیفهمه این چیزایی که داره دور میریزه و بهشون پشت پا میزنه آرزو های ما هم هستن  

من همه ی تلاشم رو کردم که به این جا نرسه 

به این مرحله از نا امیدی نرسه 

کاش میتونست بفهمه،کاش اونقدر بزرگ شده بود که بفهمه!  

 دلم میخواست یه بار دیگه ثابت کنه از صفر هم میشه به صد رسید

 ثابت کنه هرکی به 100 رسیده،از صفر شروع کرده تا به 100 رسیده 

هیچ کسی که از 40،50 یا 60 شروع کرده هرگز به صد نمیرسه! 

این حرف من نیست ولی حرفیه که همیشه بهم ثابت شده:آدما تو سختی رشد پیدا میکنن،تو سختی پیشرفت میکنن 

اون حق نداره حالا که در آستانه ی بزرگترین پیشرفت ها است به آرزو های خودش،من و همه ی آدمایی که دوسش دارن پشت پا بزنه

اینارو دارم اینجا مینویسم چون میدونم میخونه 

میدونم همه ی اینارو میخونی پس بهت میگم: 

از حرفات بدم میاد،از نا امیدی هات بدم میاد،از ضعیف بازی هات بدم میاد 

چون فقط بازی هستن 

تو اگه مرد این راه نبودی نباید از اول میومدی تو این کار 

ولی حالا که اومدی باید تا تهش رو بری 

چون اگه بکشی کنار نه من و نه همه ی اونایی که میدونی هرگز نمی بخشیمت!!! 

تو از اولش میدونستی این راه چقدر سخته 

و قراره سختی هایی خیلی خیلی بیشتر از این سختی های فعلی به سراغت بیان 

اما تو حق کنار کشیدن نداری 

می فهمی چی میگم؟؟ 

الان وسط راهی  

یه راه یه طرفه

دیگه حق نداری برگردی  

دور و بر این راه حتی دره ای هم وجود نداره که خودت رو توش پرت کنی

باید تا آخرش رو بری 

چون چیزایی که آرزوی تو هست 

آرزو های ما هم هست 

چیزایی که تو میخوای 

دقیقا هموناییه که من هم میخوام 

همونایی که همه ی دوستای حقیقیت میخوان 

گلبهار....

تعریف زن

 یه سری عکس از بانک بانوان مشهد دیدم که باعث شد یه جمله به ذهنم برسه: 

من فقط یه حیوون وحشی و حیله گر هستم که با این بدن خوشگل و ظریف تنها هدف از آفرینشم تحریک کردن تو بود.... همون بهتر که منو حبس کنی تا با این چشم های گناه الود و شهوت زده ام نگاه پاک تورو حرام نکنم...

پ.ن:دارم شک میکنم که مطالب پست قبلی واقعا راست باشه 

پ.ن2: دارم خودم رو پیدا می کنم 

پ.ن3:مثل سگ دارم پیانو میزنم و مثل توله سگ درس میخونم و باز هم مثل سگ کار می کنم 

پ.ن4:به امید روزی که مثل یه شاه سگ(:d ) هم کار کنم،هم درس بخونم،هم پیانو بزنم 

پ.ن5:خیلی بی تربیتی...

؟؟؟؟

میدونم هیچ کدوم از این ها به برنامه ی پریود ربط نداره!!

میدونم تو خراب نیستی

و میدونم که اشتباه نکردم

دارن اشتباه میگن،اشتباه می کنن

دیگه نمیخوام با هیشکی راجع بهت حرف بزنم

میخوام فقط مال خودم باشی

حتی اگه رو یا است یا فقط یه طرز فکره

من میخوام اینی که راجع بهت چجوری فکر کنم مال خودم باشه

میخوام فقط مال خودم باشی....

و بدونی که اگه 5ماه گذشته و من هنوز تو فکرتم،به همشون میتونم ثابت کنم که 1سال دیگه هم فقط به تو فکر میکنم

روز به روز ضد زن تر میشم

تمام عقایدم از دستم میره

مهم نیست....

به جاش تورو به دست میارم

تو به اندازه ی همه ی نداشته هام برام کافی هستی

د.ل.ا.ر.ا.م

اون دل من رو نشکست

خودش رو شکست....

.

.

.

این جمله رو دلارام گفت.کم پیش میاد اونقدر به رفیقت نزدیک بشی که حرفای اون حرفای تو هم باشه

کم پیش میاد رفیقت دقیقا چیزی رو احساس کنه که تو احساس میکنی و احساس تورو بیان کنه

دلارام میگفت آی دی شو عوض کرده که نتونی پیداش کنی....یعنی من انقدر مهمم؟؟؟